در پیشگاه تو ایستاده ام،
و دستهایم را بسوى تو بلند کرده ام
آگاهم که در بندگى ات کوتاهى نموده و در فرمانبرى ات سستى کرده ام،
اگر راه حیا را مى پیمودم از خواستن و دعا کردن مى ترسیدم...
ولى … پروردگارم!
آن گاه که شنیدم گناهکاران را به درگاهت فرا مى خوانى ،
و آنان را به بخشش نیکو و ثواب وعده مى دهى ،
... براى پیروى ندایت آمدم،
و به مهربانى هاى مهربانترین مهربانان پناه آوردم.
و مرا از دلهره ملاقاتت درامان دار،
و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده،
پیشاپیش، خواسته و سخنم را آنچه سبب ملاقات و دیدن تو مى شود قرار دادم
اگر با این همه، خواسته ام را رد کنى ، امیدهایم به تو به یأس مبدّل مى گردد،
همچون مالکى که از بنده خود گناهانى دیده و او را از درگاهش رانده،
و آقایى که از بنده اش عیوبى دیده و از جوابش سر باز مى زند.
واى بر من اگر رحمت گسترده ات مرا فرانگیرد،
اگر مرا از درگاهت برانى ، پس به درگاه چه کسى روى کنم؟اما...
اگر براى دعایم درهاى قبول را گشوده،
و مرا از رساندن به آرزوهایم شادمان گردانى ، چونان مالکى هستى که لطف و بخششى را آغاز کرده،
و دوست دارد آن را به انجام رساند، و مولایى را مانى که لغزش بنده اش را نادیده انگاشته و به او رحم کرده است.
در این حالت نمى دانم کدام نعمتت را شکرگزارم؟
... آیا آن هنگام که به فضل و بخششت از من خشنود شده، و گذشته هایم را بر من مى بخشایى ؟
... یا آن گاه که با آغاز کردن کرم و احسان بر عفو و بخششت مى افزایى ؟
پروردگارا!
خواسته ام در این جایگاه، یعنى جایگاه بنده فقیر ناامید، آن است که...
گناهان گذشته ام را بیامرزى ،
و در باقیمانده عمرم مرا از گناه بازدارى ،
و پدر و مادرم را که دور از خانه و خانواده و غریبانه در زیر خاکها خفته اند، ببخشى .
... تنهایى شان را با انوار احسانت از بین ببر،
و وحشتشان را با نشانه هاى بخششت به انس بدل کن،
و به نیکوکارشان دم به دم نعمت و شادمانى بخش،
و به گناهکارشان مغفرت و رحمت عطا کن،
... تا به لطف و مرحمتت ازخطرات قیامت درامان باشند،
به رحمتت در بهشت ساکنشان گردان
و بین من و آنان در آن نعمت گسترده شناسایى برقرار کن،
تا مشمول شادمانى گذشته وآینده شویم.
آقایم!
اگر در کارهایم چیزى سراغ دارى که مقامشان را بالا مى برد و بر اکرامشان مى افزاید، آن را در نامه اعمالشان قرار ده،
و مرا در رحمت با آنان شریک کن،
و آنان را مشمول رحمتت بگردان، همچنان که مرا در کودکى تربیت کردند.

رحلت پیامبر اکرم (ص) در کلام امیرالمومنین (ع)
و من کلام له علیه السلام قاله و هو یلی غسل رسول الله ، صلی الله علیه و آله ، و تجهیزه :
بابی انت و امی یا رسول الله لقد انقطع بموتک مالم ینقطع بموت غیرک من النبوه والانباء و اخبار السماء خصصت حتی صرت مسلیا عمن سواک ، و عممت حتی صار الناس فیک سواء و لولا انک امرت بالصبر و نهیت عن الجزع ، لانفدنا علیک ماء الشؤون و لکان الداء مماطلا والکمد محالفا ، و قلا لک ولکنه ما لا یملک رده ، و لا یستطاع دفعه بابی انت و امی اذکرنا عند ربک ، واجعلنا من بالک
هنگامى که رسول خدا (ص) را مى شست و کفن مى کرد، گفت:
"پدر و مادرم فدایت باد، با مرگ تو رشته اى برید که در مرگ جز تو- کس چنان ندید- پایان یافتن دعوت پیامبران و بریدن خبرهاى آسمان، چنانکه- مرگت- دیگر مصیبت زدگان را به شکیبایى واداشت و همگان را در سوکى یکسان گذاشت، و اگر نه این است که به شکیبایى امر فرمودى، و از بیتابى نهى نمودى، اشک دیده را با گریستن بر تو به پایان مى رساندیم. و درد همچنان بى درمان مى ماند، و رنج و اندوه، هم سوگند جان، و این زارى و بیقرارى در فقدان تو اندک است، لیکن مرگ را باز نتوان گرداند، و نه کس را از آن توان رهاند. پدر و مادرم فدایت، ما را در پیشگاه پروردگارت به یاد آر و در خاطر خود نگاه دار!"
نهج البلاغه، خطبه 226، مترجم: سید جعفر شهیدی

پندهای حکیمانه از رسول الله صلی الله علیه و آله


دو صفت در او جوانتر مى گردد
: حرص و آرزو .


امت من صلاح مى یابد و اگر فاسد شوند ،
امت من فاسد مى شود : علما و حکام .




اما به حسن خلق ، مى توان .


و از بیمارى تن دشوارتر ، بیمارى دل .






به شاخه درختى آویزان باشد ،
از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو مى شود .
مسلمان آن است که مسلمانان از دست
و زبان او در آسایش باشند .
رهنماى به کار نیک ، خود کننده آن کار است

جان جهان در خاک
پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) در تاریخ 28 صفر سال 10 هجرى در مدینه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پیوستند، و این در حالى بود که سر در سینه برادر خویش على بن ابى طالب (علیه السلام) داشتند: (و لقد قبض رسول الله...): و رسول خدا در حالى قبض روح شد که سر بر سینه من نهاده بود و جانش در میان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ایشان کشیدم و من متولى غسل آن حضرت شدم و ملائکه مرا کمک مىکردند، تا آن که او را در ضریحش به خاک سپردیم ... (1)
و در غم رحلت پیامبر (صلى الله علیه و آله) در حالى که حضرت را غسل مىداد و کفن مىکرد، چنین فرمود:
(بأبى أنت و أمى یا رسول الله لقد انقطع بموتک...):
پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! همانا با مرگ تو از نعمتى محروم شدیم که با مرگ دیگران از آن محروم نمىشدیم و آن، نعمت نبوت و اخبار آسمانى بود.
مصیبت تو آنقدر بزرگ است که ما را به خاطر تمام مصیبتهاى دیگر تسلیت مىدهد و از این جهت، تو منحصر به فرد هستى و همه مردم در سوگ تو ماتمزده هستند و از این جهت عمومیت دارى و اگر نبود که تو ما را به صبر امر فرمودى و از جزع و ناله نهى نمودى، سرچشمه هاى اشک را خشک مىکردیم و درد و غم ما همواره باقى مىبود و اندوه ما زدوده نمىشد و اینها نیز براى تو اندک است، ولى مرگ را نمىتوان برطرف کرد،
پدر و مادرم فداى تو باد! ما را نزد پروردگارت یاد کن و در خاطر خود نگهدار! (2)
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) لحظاتى پیش از رحلت فرمود: (براى من کاغذ و دواتى بیاورید تا مکتوبى بنویسم که پس از من گمراه نشوید!)
در این لحظه، عمر بن الخطاب گفت: "این مرد هذیان مىگوید و بیمارى بر او غلبه کرده است! ما را کتاب خدا بست است!" و شعار "حسبنا کتاب الله" را سر داد که نقض کننده فرمایش نبى اکرم (صلى الله علیه و آله) إنى تارک فیکم الثقلین... از همان مجلس ریشه گرفت.
پس از آن، در حالى که على (علیه السلام) هنوز در حال غسل و تدفین پیامبر بود، گروهى در محلى به نام (سقیفه) جمع شدند و در امر خلافت نزاع آغاز کردند و سرانجام ابوبکر را به عنوان خلیفه برگزیده، با او بیعت کردند و این، آغاز مسیرى بود که به نوبه خود نتایجى به همراه داشت.
پینوشتها:
1- نهچ البلاغه ? فیض الاسلام ? خطبه 88
2- نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 226.

خداحافظ!
ماجرای بیکسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد که پلکهای تو بر هم آمد.تو، رها و سبکبال از ادای رسالت،
آرام، سر بر دامان مهربانی خداوند گذاشتی؛
در ازدحام سلام و تحیت فرشتگان،
در هوای معطر جبرئیل،
در ترنم صلوات فرشتگان،
در احاطه غم و اندوه توامان،
در جاودانگی اشک و ماتم من.
مرا به دست قومی میسپاری که بزرگی تو را پاس نداشتند.
به کوچههایی که روزی عبورت را سنگ میزدند.
به خانههایی که دهان به ریشخند و زخم زبان گشودند؛
آنها که روزی رسالت آسمانیات را به سخره گرفتند.
جهل مردمان این شهر، قداست خانهام را نشانه گرفته است؛
همان خانه که تو بارها کلون درگاهش را نواختی.
داستان بیکسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد
که تو پلک بر هم نهادی،
هنوز کوچههای مدینه،
از عطر نفسهایت معطر بود که...
آه، بگذار چیزی نگویم!
داستان بیکسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد
که تو پلک بر هم نهادی
تا شاهد روزگار سخت بعد از خود نباشی.
از همان لحظه که شهر، صدایت را نشنید.
از همان لحظه که روزگار، نگاه مهربانت را ندید،
روزگار رنج و ملال اهل بیت علیهالسلام آغاز شد.
کجاست آن روزگاران خوش با تو بودن؟
برخیز و دوباره قرآن بخوان!
خداحافظ، ای رحمت فراگیر در پهنه خاک!
خداحافظ، سپیده تا همیشه جاری!
خداحافظ، نور محض!
خداحافظ، عطر لحظههای بهاری.
خداحافظ، ای مهربانیات تا همیشه جاری!(1)