سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حضرت رقیّه (س) در اوراق تاریخ

حضرت رقیّه علیهاالسلام در اوراق تاریخ
حضرت رقیّه (س) در اوراق تاریخ


نویسنده:علی ربانی خلخالی

مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواریخ مى نویسد:عالم جلیل ، شیخ محمّد على شامى که از جملة علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: جدّ امّى بلاواسطه من ، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقى ، که نسبش منتهى مى شود به سیّد مرتضى علم الهدى و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.شبى دختر بزرگ ایشان جناب رقیّه بنت الحسین علیهماالسلام را در خواب دید که فرمود به پدرت بگو به والى بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذیّت است ؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.
دخترش به سیّد عرض کرد، و سیّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتیب اثرى نداد. شب دوّم ، دختر وسطى سیّد باز همین خواب را دید. به پدر گفت ، و او همچنان ترتیب اثرى نداد. شب سوم ، دختر کوچکتر سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت ، ایضا ترتیب اثرى نداد. شب چهارم ، خود سیّد، مخدّره را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: ((چرا والى را خبردار نکردى ؟!)).
صبح سیّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل کرد. والى امر کرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شیعه ، بروند و غسل کنند و لباسهاى نظیف در بر کنند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدّس باز شد همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند و جسد مطهّرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کنند.
بزرگان و صلحاى شیعه و سنّى ، در کمال آداب غسل نموده و لباس نظیف در برکردند. قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سیّد ابراهیم . بعد هم که به حرم مشرّف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مى زد کارگر نمى شد تا آنکه سیّد مزبور کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کنده شد. بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد، و کفن آن مخدّرة مکرّمه صحیح و سالم مى باشد، لکن آب زیادى میان لحد جمع شده است .سیّد بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همین قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گریه مى کرد تا آنکه لحد مخدّره را از بنیاد تعمیر کردند. اوقات نماز که مى شد سیّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظیفى مى گذاشت و نماز مى گزارد. بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند. سیّد بدن مخدّره را دفن کرد و از کرامت این مخدّره در این سه روز سیّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدّره را دفن کند سیّد دعا کرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سیّد مصطفى .
در پایان ، والى تفصیل ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت ، و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ کلثوم و سکینه علیهماالسلام را به سیّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفى پسر سیّد ابراهیم سابق الذکر متصدّى تولیت این اماکن شریفه است .آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى سپس مى گوید: گویا این قضیّه در حدود سنة هزار و دویست و هشتاد اتّفاق افتاده است . (منتخب التواریخ ، حاج میرزا هاشم خراسانى)
مرحوم آیت الله سیّد هادى خراسانى نیز در کتاب معجزات و کرامات ماجرایى را نقل مى کند که مؤ ید قضیّة فوق است . وى مى نویسد:
روى پشت بام خوابیده بودیم که ناگهان مار دست یکى از خویشان ما را گزید. وى مدّتى مداوا کرد ولى سود نبخشید. آخر الا مر جوانى به نام سیّد عبدالامیر نزد ما آمد و گفت : کجاى دست او را مار گزیده است ؟ چون محل مار زدگى را به او نشان داد، بلافاصله دستى به آن موضع زد و بکلّى محل درد خوب شد. سپس گفت من نه دعایى دارم و نه دوایى ؛ فقط کرامتى است که از اجداد ما به ما رسیده است : هر سمّى که از زنبور یا عقرب یا مار باشد اگر آب دهان یا انگشت به آن بگذاریم خوب مى شود. جهتش نیز این است که جدّ ما، در شام موقعى که آب به قبر شریف حضرت رقیّه افتاد جسد حضرت رقیّه علیهاالسلام را سه روز روى دست گرفت تا قبر شریف را تعمیر کردند، و از آنجا این اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است . (کرامات و معجزات خراسانى ص 9)
مرقدى که داستان شگفت فوق در ارتباط با آن رخ داده است ، سابقة بناى آن دست کم به سیصد و اند سال پیش از آن تاریخ (یعنى حدود 4 قرن و نیم پیش از زمان حاضر) باز مى گردد.
عبدالوهّاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفّى به سال 397 ق )، در کتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى کند:
نزدیک مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد که به مرقد حضرت رقیّه علیهاالسلام دختر امام حسین علیه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه این مرقد، چنین نوشته است :
هذَا البَیْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله علیه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَیْنِ الشَّهید، رُقَیَّة علیهاالسلام
(این خانه مکانى است که به ورود آل پیامبر صلى الله علیه و آله سلم و دختر امام حسین علیه السلام ، حضرت رقیّه علیهاالسلام شرافت یافته است ). (سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (ع ) ص 53 به نقل از معالى السبطین)
آیا تاریخ پیش از این زمان (397 ق )نیز ردّپایى از رقیّه علیهاالسلام نشان مى دهد؟ بلى
مورّخ خبیر و ناقد بصیر، عمادالدین حسن بن على بن محمّد طبرى ، معاصر خواجه نصیرالدین طوسى ، در کتاب پر ارج کامل بهائى نقل مى کند که :
زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر کودکى را وعده مى دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکى بود چهارساله ، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین کجاست ؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست .
یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤ ال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است . آن لعین در حال گفت : بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدّس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند.
پرسید این چیست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد. (کامل بهائى ،ج 2، ص 179)
علاء الدین طبرى این کتاب کم نظیر را در سال 567 ه. تاءلیف کرده ، و در نگارش آن از منابع باارزش فراوانى استفاده نموده که متاءسّفانه اغلب آنها به دست ما نرسیده است ؛ برخى در کشاکش روزگار از بین رفته ، و برخى دیگر به دست دشمنان اهل بیت علیهم السلام طعمه حریق شده است .
مرحوم محدّث قمى (فوائد الرضویه ، ص 111) مى نویسد: کتاب کامل بهائى ، نوشته عماد الدین طبرى ، شیخ عالم ماهر خبیر متدرّب نحریر متکلّم جلیل محدّث نبیل و فاضل فهّامه ، کتابى پرفایده است که در سنة 675 تمام شده و قریب به 21 سال همت شیخ مصروف بر جمع آورى آن بوده ، اگر چه در اثناى آن چند کتاب دیگر تاءلیف کرده است . سپس مى افزاید: از وضع آن کتاب معلوم مى شود که نُسَخِ اصول و کتب قدماى اصحاب نزد او موجود بوده است . آنگاه اشاره مى کند که یکى از آن منابعِ از دست رفته ، کتاب پرارج الحاویة در مثالب معاویه است که تاءلیف قاسم بن محمّد بن احمد ماءمونى ، از علماى اهل سنّت مى باشد، و عماد الدین طبرى سرگذشت این دختر سه ساله را از آن کتاب نقل کرده است .پبدینگونه ، سابقه اشاره به ماجراى حضرت رقیّه علیهاالسلام در تاریخ ، به حدود هفت قرن و نیم پیش از زمان ما باز مى گردد.
آیا باز هم مى توان پیشتر رفت و نامى از رقیّه علیهاالسلام به عنوان دختر امام حسین علیه السلام - در اعماق تاریخ سراغ گرفت ؟ باز هم جواب مثبت است .
ماخذ کهنترى که در آن ، ضمن شرح جریانات عاشورا، نامى از حضرت رقیّه علیهاالسلام به میان آمده ، کتاب مشهور لهوف نوشتة محدّث و مورّخ جلیل القدر، آیة الله سیدبن طاووس (متوفّاى 664 ه- . ق ) است که اطلاع و احاطه بسیار او به متون حدیثى و تاریخى اسلام و شیعه ، ممتاز و چشمگیر است .
سید مى نویسد: حضرت سیّدالشهداء علیه السلام زمانى که اشعار معروف ((یا دهر اُفّ لک من خلیل ...)) را ایراد فرمود و زینب و اهل حرم علیهنّ السلام فریاد به گریه و ناله برداشتند، حضرت آنان را امر به صبرکرده و فرمود: ((یا اختاه یا امّ کلثوم ، و اءنتِ یا زینب ، و اءنتِ یا رقیّة ، و اءنتِ یا فاطمة ، و اءنتِ یا رباب ، اُنْظُرْنَ إ ذا اءنا قُتِلْتُ فلا تشققن على جَیْبا و لا تخمشن علىّ وجها ولا تقلن على هجرا.)) (اللهوف على قتلى الطفوف ، سید بن طاووس) یعنى خواهرم ام کلثوم ، و تو اى زینب ، و تو اى رقیّه ، و تو اى فاطمه ، و تو اى رباب ، زمانى که من به قتل رسیدم در مرگم گریبان چاک نزنید و روى نخراشید و کلامى ناروا (که با رضا به قضاى الهى ناسازگار است ) بر زبان نرانید.مطابق این نقل ، نام حضرت رقیّه بر زبان امام حسین علیه السلام در کربلا جارى شده است .
مؤ یّد این نقل ، مطلبى است که سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى ، متوفّاى 1294ه- در کتاب ینابیع المودّة ص 333-335 به نقل از مقتل مسمّى به ابومخنف آورده است .
مقتل منسوب به ابومخنف مطابق نقل قندوزى (ینابیع المودّة : ص 346 و احقاق الحق :11/633) پس از شرح کیفیّت شهادت طفل شش ماهه مى گوید:
ثُم نادى : یا اُم کُلثومَ، وَ یا سَکینةُ، و یا رقیة ، وَ یا عاتِکَةُ وَیا زینب ؛ یا اءهلَ بَیتى علیکنّ مِنّى السَّلامُ)):
((آنگاه فریاد برآورد: اى اُمّکلثوم ، اى سکینه ، اى رقیّه ، اى عاتکه ، اى زینب ، اى اهل بیت من ، من نیز رفتم ، خداحافظ)).
آیا مى توان به همین گونه ، سیرِ تقهقر در تاریخ را ادامه داد و مدرکى قدیمیتر که در آن از رقیّة بنت الحسین علیهما السلام یاد شده باشد، باز جست ؟
بر آشنایان به تاریخ اسلام و تشیّع ، پوشیده نیست که شیعه ، یک گروه ((ستمدیده و غارت زده )) است ؛ گروهى است که در طول تاریخ ، بارها و بارها هدف هجوم و تجاوزهاى وحشیانه قرار گرفته ، پیشوایان دین و رجال شاخصش شهید گشته ، و آثار علمى و تاریخیش سوزانده شده است (بنگرید به : کتابسوزى مشهور محمود غزنوى در رى به سال 423 ق ، کشتار و کتابسوزى طغرل در بغداد عصر شیخ طوسى ، داستان حَسَنَک وزیر و دربدرى فردوسى و... کشتارها و کتابسوزیهاى ((جَزّار)) حاکم مشهور عثمانى در شامات ، در جنوب لبنان و...).
شیعه ، در گذر از درازناى این تاریخ پردرد و رنج ، اولا مجال ثبت بسیارى از حوادث تاریخى را- چنانکه شاید و باید - نداشته و ثانیا بخشى قابل ملاحظه از آثار و مآخذ تاریخى خویش را (بویژه آن دسته از ((اطلاعات مکتوبى )) که حاکى از پیشینه مظلومیت کم نظیر شیعه و قساوت و مظالم حکومتهاى جور مى باشد) از دست داده است و آنچه برایش مانده ، تنها بخشى از آن آثار مکتوب ، همراه با اطلاعاتى است که به گونه شفاهى ، سینه به سینه نقل شده و اکنون در ذهنیّت شیعه ، به صورت ((مشهوراتى نه چندان مستند یا مجهول السند)) موجود است .
بیجهت نیست که اطلاعات مکتوب و مستند ما درباره سرنوشت شخصیتى چون زینب کبرى علیهاالسلام پس از بازگشت به مدینه از شام (با وجود جلالت قدر و نقش بسیار مهم آن حضرت در نهضت عاشورا) بسیار کم و تقریبا در حد صفر است و با چنین وضعى تکلیف دیگران (همچون ام کلثوم و رقیّه علیهماالسلام ) دیگر معلوم است .در چنین شرایطى ، وظیفه محققان تیزبین و فراخ حوصله (که خود را با نوعى گسست و انقطاع تاریخى یا کمبود اطلاع نسبت به جزئیات ، روبرو مى بینند) چیست ؟ راهى که برخى از محقّقان یا محقّق نمایان در این گونه موارد برمى گزینند، قضاوت عجولانه درباره موضوع ، و احیانا نفىِ اطلاعات و مشهورات موجود به بهانه برخى ((استحسانات و استبعاداتِ قابل بحث )) یا ((عدم ابتناى اطلاعات مزبور بر مستندات قوى )) است ، که گاه ژستى از روشنفکرى از نیز به همراه دارد. امّا این راه - که طى آن آسان هم بوده و مؤ ونه زیادى نمى برد، بیشتر به پاک کردن صورت مسئله مى ماند تا حلّ معضلات آن .راه دیگرى که ، البته پویندگان آن اندک شمارند و تنها محقّقان پرحوصله و خستگى ناپذیر، همّت پیمودن آن را دارند، این است که بکوشیم به جاى ردّ و انکارهاى عجولانه ، کمر همّت بسته ، به کمک ((تتبّعى وسیع و تحقیقى ژرف )) به اعماق تاریخ فرو رویم و با غور در کتب تاریخ و تفسیر و سیره و حدیث و لغت و حتى دَواوین شعراى آن روزگار، و دقّت در منطوق و مفهوم و مدلول تطابقى و التزامى محتویات آنها، بر واقعیات هزارتوىِ آن روزگار ((احاطه و اشراف )) یابیم و به مدد این احاطه و اشراف ، نقاط خالى تاریخ را پرسازیم و جامه چاک چاک و ژنده تاریخ را رفو کنیم و توجه داشته باشیم که :
با توجه به کتابسوزیها، سانسورها و تفتیش عقایدهاى مکرّرى که در تاریخ شیعه رخ داده ، اوّلا ((نیافتن )) هرگز دلیل ((نبودن )) نیست (و به اصطلاح : عدم الوجدان لا یدلّ على عدم الوجود). ثانیا نمى توان همه جا به منطق لو کانَ لَبانَ (اگر چیزى بود، مسلّما آشکار مى شد) تمسّک جُست و مشهورات مجهول السند را - عجولانه و شتابزده - انکار کرد. ثالثا نبایستى بسادگى - و صرفا روى برخى استبعادات یا استحسانات ظاهرا موجّه - اطلاعات موجود را رد کرد و از سنخ خرافات و جعلیّات انگاشت . زیرا چه بسا استبعادها یا استحسانهاى مزبور، محصول بى اطلاعى یا غفلت ما از برخى جهات و جوانبِ مکتومِ قضیه باشد و با روشن شدن آن جوانب ، تحلیل ما اصولا عوض شده استبعادها جاى خود را به پذیرش قضیه (و یا بالعکس ) خواهد داد و یا برداشت تازه اى در افق دید ما ظاهر خواهد شد.رابعا باید توجّه داشت که حتى اطلاعاتى هم که احیانا به صورت خبر واحد یا متکى به منابع غیر معتبر وجود دارد، لزوما دروغ و خلاف حق نیست و لذا باید همانها را نیز (به جاى ((انکار عجولانه )) با حوصله تمام ، در جریان یک پژوهش و تحقیق وسیع ، مورد بررسى دقیق قرار داد و صحت و سُقمشان را محک زد و احیانا به صورت سر نخ تحقیق از آنها بهره جست ، یا در گردونه ((تعارض ادلّه ))، و صف بندى ((دلایل معارض ))، آنها را به عنوان مؤ یّد و مُرَجِّح به کار گرفت .اصولا ((نفى و انکار)) نیز، همچون ((اثباتِ)) هر چیز، دلیل مى خواهد (و آنچه که دلیل نمى خواهد ((نمى دانم )) است ) و حتّى نفى و انکار، مؤ ونه بیشترى مى برد تا اثبات . و فراموش نکنیم که هر چند در عرصه تحقیقات تاریخى ، تجزیه و تحلیلهاى عقلى و استبعادها و استحسانهاى ذهنى ، جایگاه خاص خود را دارد و نبایستى چیزى را بر خلاف اصول مسلّم عقلى پذیرفت ، امّا در عین حال باید دانست که حرف آخر را در این عرصه ، ((تتبّع و تحقیق ژرف و گسترده در اسناد و مدارک مستقیم و غیرمستقیم تاریخى )) مى زند.
موضوع مورد بحث در کتاب حاضر، یعنى رقیّة بنت الحسین علیهماالسلام ، نیز از آنچه گفتیم استثنا نیست . به پاره اى از مآخذ کهنِ تاریخیِ دالّ بر وجود آن حضرت ، پیش از این اشاره کردیم . ببینیم آیا علاوه بر نوشتة کامل بهائى ولهوف ، باز هم مى توان به مددِ تتبّع بیشتر، ردّپایى کهنتر از حضرت رقیّه علیه السلام جست ؟ خوشبختانه پاسخ مثبت است و مسلّما با تتبّع و تحقیق بیشتر مدارک دیگرى به دست خواهد آمد. قدیمترین ماءخذى که - بر حسب تتبّع ما- در خیل فرزندان رنجدیده و ستم کشیده سالار شهیدان علیه السلام در کربلا از وجود دخترى موسوم به رقیّه علیهماالسلام (در کنار سکینه علیهماالسلام ) خبر مى دهد، قصیده سوزناک سیف بن عَمیره ، صحابى بزرگ امام صادق علیه السلام است .
سیف بن عَمیره نخعى کوفى ، از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام و از راویان برجسته و مشهور شیعه است که رجال شناسان بزرگى چون شیخ طوسى (در فهرست )، نجاشى (در رجال )، علامة حلّى (در خلاصه الا قوال )، ابن داود (در رجال )، و علامه مجلسى (در وجیزه ) به وثاقت وى تصریح کرده اند. ابن ندیم در فهرست خویش وى را از آن دسته از مشایخ شیعه مى شمرد که فقه را از ائمّه علیهم السلام روایت کرده اند. شیخ طوسى در رجال خویش ، وى را صاحب کتابى مى داند که در آن از امام صادق علیه السلام نقل روایت کرده است و مرحوم سیّد بحرالعلوم در الفوائد الرجالیّه ، لیستى از راویان شهیر شیعه (همچون محمد بن ابى عمیر و یونس بن عبدالرحمن ) را که از وى روایت نقل کرده اند به دست داده است . سیف بن عمیره ، همچنین از جمله راویان زیارت معروف عاشورا (به نقل از امام باقر علیه السلام ) است که قرائت آن در طول سال ، از سنن رایج میان شیعیان مى باشد.
بارى ، سیف بن عمیره ، در رثاى سالار شهیدان علیه السلام چکامه بلند و پرسوزى دارد که با مطلع :
جلّ المصائب بمن اءصبنا فاعذرى
یا هذه ، و عن الملامة فاقصرى
آغاز مى شود، که حقیقتا سوخته و سوزانده است .
علّامه سیّد محسن امین (اعیان الشیعه) و به تبع وى شهید سید جواد شبّر (ادب الطف او شعراءالحسین) (از خطباى فاضل لبنان ) به این مطلب اشاره کرده و تنها بیت نخست قصیده را ذکر کرده اند. امّا شیخ فخرالدین طریحى فقیه ، رجالى ، ادیب و لغت شناس برجسته شیعه ، و صاحب مجمع البحرین - درکتاب ((المنتخب )) (المنتخب للطریحى) (که سوگنامه اى منثور و منظوم در رثاى شهداى آل الله بویژه سالار شهیدان علیهم السلام است ) کلّ قصیده را آورده است که در بیت ما قبل آخر آن ، شاعر صریحا به هویّت خود اشاره اى دارد؛ آنجا که خطاب به سادات عصر مى گوید:
و عًبَیْدُکُمْ سیفٌ فَتَى ابْنُ عَمیرة
عبدٌ لعبد عبید حیدر قنبر
نکته قابل توجّه در ربط با بحث ما، ابیات زیر از قصیده سیف مى باشد که در آن دوبار از حضرت رقیّه علیهاالسلام یاد کرده است :و سکینه عنها السکینه فارقت
لما ابتدیت بفرقة و تغیّر
و رقیّة رقّ الحسود لضعفها
و غدا لیعذرها الّذى لم یعذر
و لاُمّ کلثوم یجد جدیدها
لثم عقیب دموعها لم یکرر
لم اءنسها وسکینة و رقیة
یبکینه بتحسّر و تزفّر
یدعون اُمّهم البتولة فاطما
دعوى الحزین الواله المتحیّر
یا اُمّنا هذاالحسین مجدّلاٌ
ملقى عفیرا مثل بدر مزهر
فى تربها متعفّرا و مضخما
جثمانه بنجیع دم احمر (سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، همان ، ص 320، به نقل از المنتخب طریحى)
رقیه سلام الله علیها دختر خورشید است... رقیه (سلام الله علیها) از تبار نور و از جنس آبی آسمان است. رقیه (سلام الله علیها) جلوه دیگری از شکوه و عظمت حماسه عاشورا است. حضور این کودک خردسال در متن نهضت سرخ حسینی بی هیچ شک و شبههای اتفاقی ساده و ناچیز نبوده است، چنانکه هر یک از کسانی که در واقعه نینوا حضور داشتهاند، چون نیک بنگریم، حامل پیامی شگرف و شگفت بودهاند.
به گواه تاریخ نگاران و مقتل نویسان رحلت شهادت گونه رقیه (سلام الله علیها) اندکی پس از واقعه خونین کربلا در سال شصت و یکم هجری رخ داده است و در این هنگام وی سه یا چهار ساله بوده است و نخستین نکته شگفت درباره حضرت رقیه (سلام الله علیها)، شاید همین باشد که با چنین عمر کوتاهی، از مرزهای تاریخ عبور کرد و به جاودانگی رسید، آن گونه که برادر شیرخوارش علی اصغر (علیه السّلام) به چنین مرتبهای نایل شد. به عبارت دیگر یکی از جلوههای رویداد بزرگ عاشورا تنوع سنی شخصیتهای آن میباشد که از پایینترین سن آغاز و به بالاترین سنین (حضرت حبیب بن مظاهر) ختم میگردد. نکته قابل تأمل دیگر در بررسی این مهم آن است که در پدید آوردن این حماسه بی بدیل و شکوهمند تنها یک جنسیت سهیم نبوده، بلکه در کنار اسامی مردان و پسران جانباز و ایثارگر این واقعه، نام زنان و دختران نیز حضوری پررنگ و تابناک دارد.
مصائب و شدائدی را که رقیه (سلام الله علیها) از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام متحمل میشود، آنچنان تلخ و دهشتناک است که وجدان هر انسان آزاده و صاحبدلی را میآزارد و قلب و روح را متأثر و مجروح میسازد. تحمل گرمای شدید کربلا همراه با تشنگی، حضور در صحنه شهادت خویشاوندان، اسارت و ناظر رفتارهای شقاوت آلود بودن، آزار و شکنجه های جسمی و روحی فراوان، دلتنگی برای پدر در خرابه شام و ... نشانگر مصائب عظمایی است که یک کودک خردسال با جسم و روح لطیف خود با آن مواجه شده است. از دیگر سو همین قساوت سپاه یزید است که بر عظمت نهضت سترگ عاشورا میافزاید، زیرا حضرت امام حسین (علیه السّلام) با شناخت و پیشبینی تمام این مصائب و شدائد به قیام در راه احیاء دین جد بزرگوار خویش قد علم فرمود و چنین دشواریهایی نتوانست هیچ گونه خللی بر عزم استوار آن حضرت در راه آزمایش بزرگ الهی پدید آورد. رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر حقانیت قیام امام حسین (علیه السّلام) که تنها کسی میتواند چنین به مبارزه و مقابله با ستم برخیزد که مقصدی الهی داشته باشد، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر مظلومیت عترت پاک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و رسواکننده سیاهکارانی است که داعیه جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را سر دادند و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است برای آن که اوج توحش و سنگدلی دژخیمان دستگاه بنی امیه برای همیشه تاریخ به اثبات بماند، و رقیه (سلام الله علیها) فاتح شام و سفیر بزرگ عاشورا در این سرزمین است، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر این حقیقت بزرگ که حق بر باطل پیروز خواهد شد و اینک پس از قرنهای متمادی آنان که به مرقد مطهر آن حضرت در شام مشرف میشوند به عینه تفاوت میان مقام و مرتبه این کودک سه ساله را با خلیفه جابری چون یزید درمییابند. آرامگاه ملکوتی دخت سه سـالـه امـام سـوم شیعیان در شام کنـار بـاب الفـرادیـس مابین کوچه های تاریخی و پر ازدحام دمشـق است که هر ساله بسیاری از شیفتگان اهل بیت (علیهم السّلام) را از مناطق مختلف جهان به سوی خود جلب می کند.

منبع:ستاره درخشان شام حضرت رقیه سلام الله علیها






تاریخ : دوشنبه 91/9/27 | 5:2 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()

شخصیت حضرت رقیه، واقعیت یا تحریف؟

شخصیت حضرت رقیه، واقعیت یا تحریف؟

 

شخصیت حضرت رقیه، واقعیت یا تحریف؟ 

دین - در ایام محرم و صفر سوالات و شبهاتی درباره شخصیت ها و وقایع مطرح می شود. این یادداشت به بهانه 5 صفر سالروز شهادت حضرت رقیه منعکس شده است.

نام گذاری حضرت رقیه (علیهاالسلام)
رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.(1) گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین(علیه‏السلام) کمتر به چشم می‏خورد و به اذعان برخی منابع، احتمال این که ایشان همان فاطمه بنت الحسین (علیه‏السلام) معروف به فاطمه صغری باشد، وجود دارد.(2) در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (علیه‏السلام) دو اسم داشته‏اند و امکان تشابه اسمی نیز در بین فرزندان آن حضرت وجود دارد.

گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد؛ چنانچه در کتاب تاریخ آمده است: «در میان کودکان امام حسین (علیه‏السلام) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (علیه‏السلام) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست می‏داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش را فاطمه می‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (علیه‏السلام) وی را علی می‏نامید».(3) گفتنی است سیره دیگر امامان نیز در نام گذاری فرزندانشان چنین بوده است.

پیشینه تاریخی نام رقیه
این نام ویژه تاریخ اسلام نیست، بلکه پیش از ظهور پیامبر گرامی اسلام (صلی‏الله‏علیه‏وآله) نیز این نام در جزیرة العرب رواج داشته است؛ به عنوان نمونه، نام یکی از دختران هاشم (نیای دوم پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله)) رقیه بود که عمه حضرت عبداللّه‏، پدر پیامبر اکرم (صلی‏الله‏علیه‏وآله) به شمار می‏آید.(4)

نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم (صلی‏الله‏علیه‏وآله) و حضرت خدیجه بود؛ پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نام‏های خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.

امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) نیز یکی از دخترانش را به همین اسم نامید که این دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقیل (علیه‏السلام) درآمد.

این روند ادامه یافت تا آن جا که برخی دختران امامان دیگر مانند امام حسن مجتبی (علیه‏السلام)،8 امام حسین (علیه‏السلام) و دو تن از دختران امام کاظم (علیه‏السلام) نیز رقیه نامیده شدند. گفتنی است، برای جلوگیری از اشتباه، آن دو را رقیه و رقیه صغری می‏نامیدند.(5).


مادر حضرت رقیه(س)

بر اساس نوشته‏های بعضی کتاب‏های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیش‏تر همسر امام حسن مجتبی (علیه‏السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه‏السلام) به عقد امام حسین (علیه‏السلام) درآمده است.(6) مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار می‏آید.

بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.(7)


نویسنده معالی السبطین، مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) را شاه زنان(شهربانو)؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی، معرفی می‏کند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج امام حسین (علیه‏السلام) درآمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (علیه‏السلام) نیز به شمار می‏آید.(8)

این مطلب از نظر تاریخ نویسان معاصر پذیرفته نشده؛ زیرا ایشان هنگام تولد امام سجاد (علیه‏السلام) از دنیا رفته و تاریخ درگذشت او را 23 سال پیش از واقعه کربلا، یعنی در سال 37 ه .ق دانسته‏اند.

از این رو، امکان ندارد او مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا آمده باشد.


این مسأله تنها در یک صورت قابل حل می‏باشد که بگوییم شاه زنان کسی غیر از شهربانو (مادر امام سجاد (علیه‏السلام)) است.


سرمنشأ تشکیک در وجود حضرت رقیه(س)

نکته مهم درباب پذیرش یا عدم پذیرش پدیده های تاریخ اینکه نمی توان با قطع و یقین اظهار نمود که اکثر مخالفان وجود حضرت رقیه در کربلا از روی عناد یا مشکل عقیدتی به ابرازآن پرداخته اند.

برخی از دلایلی که می توان بدان اشارتی داشت ؛
1. کمبود امکانات نگارشی
در باب نگارش قرآن یکی ازپیچیدگیهای بحث بازگشت مسأله نگارش به نبود اسلوب مشخصی از قبیل نبود نقطه،علائم آوایی و حرکات و ... در نگارش بوده است که در بحث حاضر نیز خود را به خوبی نشان می دهد.

2- کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها

3- فشار حکومت بر سیره نویسان

فشار حکومت بر سیره نویسان و وارد کردن اغراض سیاسی خود در نوشته جات یکی از دلائل مهم حقیقت پوشی تاریخی است.

4 - فقر منابع تاریخی
به دلیل تاخت و تازهای دوران مغولها و ...بسیاری از منابع اصیل تاریخی چه سنی و شعه یا به تاراج رفته ی و یا در جریان کتابخانه سوزیهای بزرگ محو و نابود شده اند.

5 - همنامی فرزندان امام حسین(ع)
امام حسین (علیه‏السلام) به دلیل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامی‏شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علی می‏گذاشتند. این امر خود منشأ بسیاری از سهوِ قلم‏ها در نگاشتن شرح حال زندگانی فرزندانِ امام حسین (علیه‏السلام) گردیده است.


بررسی دیدگاههادرباب وجود حضرت رقیه(س) در کربلا

تذکر: گاهی درمورد وجود حضرت رقیه (س) شبهات و تردیدهایی مطرح می شود که نام ایشان در اکثر کتب نیامده و یا نامهای مشترک و مشابهی در آنها به چشم می خورد که با توجه به آن نمی توان به طور حتم بر وجود دختری به این نام اطمینان داشت.

در پاسخ باید متذکر شد که عدم ذکر نام «رقیه» در برخی منابع تاریخی نمی تواند دلیل بر خرافه بودن این شخصیت باشد؛ چرا که وجود نامهای اشتهاری(کنیه و لقب) در کنار نام اصلی افراد از رسومات رایج عرب است و همان گونه که عده ای معتقدند، حضرت رقیه(س) همان فاطمه صغری است که نامش در بسیاری از تواریخ ذکر شده است.

علاوه بر اینکه بر نام «رقیه» در کتاب شریف لهوف سید بن طاووس و نیز سایر کتب تصریح شده است.


مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب « حضرت رقیه (س)» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است.

1 - حائری صاحب کتاب معالی السبطین
در کتاب معالی السبطین حائری آمده است : « کانت للحسین(ع) بنت صغیره ....تسمی رقیه و کان لها ثلاث سنین»(9).

تعبیر« تسمی رقیه» نشان دهنده این مطلب است که «رقیه» نام اصلی ایشان نبوده بلکه به این اسم معروف بوده است.

2 - ابن ابی مخنف
ابن ابی مخنف نیز در مقتل الحسین درباره وداع حسین بن علی(ع) می نویسد : « ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا صفیه...»(10).

3 - شیخ بهایی ره
شیخ عباس قمی در نفس المهموم و منتهی الامال، ماجرای شهادت حضرت رقیه (علیهاالسلام) را از آن کتای کامل شیخ بهایی نقل می‏کند. هم چنین بسیاری از عالمان بزرگوار مطالب این کتاب را مورد تأیید، و به آن استناد کرده‏اند.

4 - سید بن طاووس ره
وی می‏نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا می‏خواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست.

امام (علیه‏السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید].» بنابر نقل ایشان، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) بارها بر زبان امام حسین (علیه‏السلام) جاری شده است.


5 - طریحی در کتاب منتخب
وی سن حضرت رقیه (علیهاالسلام) را سه سال بیان نموده است. پس از او، فاضل دربندی (وفات: 1286 ه.ق) که آثاری هم چون اسرار الشهادة و خزائن دارد، مطالبی را از منتخب طریحی نقل کرده است.

بعدها سید محمد علی شاه عبدالعظیمی (وفات: 1334 ه .ق) در کتاب شریف الایقاد، مطالبی را از آن کتاب بیان کرده است. البته دیدگاه اول که از علامه حایری (وفات 1384 ه .ق) نقل شد از کتاب معالی السبطین از کتاب منتخب طریحی بهره برده است.


در کتاب احقاق الحق نیز آمده است:« ثم نادی یا ام کلثوم یا سکینه یا رقیه یا عاتکه یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام...»(11)

مؤید تاریخی بر وجود رقیه(س)
سه شاهد قوی بر اثبات وجود ایشان در تاریخ ذکر شده است.
(1) ابتدا گفتگویی که بین امام و اهل حرم در آخرین لحظات نبرد حضرت سیدالشهدا (علیه‏السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ می‏دهد. امام رو به خیام کرده و فرمودند: «اَلا یا زِینَب، یا سُکَینَة! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَةُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی می‏ماند؟ ای رقیه و ای ام‏کلثوم! شما امانت‏های خدا بودید نزد من، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است.(12)

(2) هم چنین در سخنی که امام برای آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان می‏فرماید، آمده است: «یا اُختَاه، یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه وَ اَنتِ یا فاطِمَه و اَنتِ یا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَیَّ جَیباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَیَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَلیَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید.(13)

(3) سیف بن عمیره از اصحاب امام صادق علیه السلام در شعری دوبار نام حضرت رقیه را آورده:
وعبیدکم سیف فتی ابن عمیرة عبد لعبد عبید حیدر قنبر
و سکینة عنها السکینة فارقت لما ابتدیت بفرقة و تغیر
و رقیة رق الحسود لضعفها و غدا لیعذرها الذی لم یعذر
و لام کلثوم یجد جدیدها لثم عقیب دموعها لم یکرر
لم انسها و سکینة و رقیة یبکینه تبحسّر و تزخّر
یدعون امهم البتولة فاطما دعوی الحزین الوالة المتحیر
یا امنا هذا الحسین مجدلا ملقی عفیرا مثل بدر مزهر
فی تربها متعفرا و مضخما جثمانة بنجیع دم احمر

این شخص و شعرش در کتب رجالی معتبر آمده اند که به چند نمونه اشاره می کنیم:
شیخ فخرالدین طریحی در المنتخب (متوفی: 1085 ه. ق)
علامه حلی در خلاصة الاقوال
ابن داود در رجالش
شیخ طوسی در فهرست
شیخ طوسی در رجالش
نجاشی در رجالش

پانوشتها :

1) لسان العرب،ج5، ص293.
2) قصه کربلا،پاورقی ص5185، سرگذشت جان سوز حضرت رقیه (س)، ص 12.
3) بحار الانوار،ج44، ص210.
4) همان، ج15، ص39.
5) الارشاد، ج2، ص343.
6) کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج2، ص216 ؛ اعلام الوری بأعلام الهدی،ص251.
7) الارشاد،ج2، ص200، اعلام الوری، ص251.
8) معالی السبطین، ج2، ص214.
9) معالی السبطین : 2 / 161، 170.
10) مقتل الحسین : 84.
11) احقاق الحق: 11/633.
12) موسوعة کلمات الامام الحسین (علیه‏السلام)،جمعی از نویسندگان،ص 511.
13) اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس،ص 141؛ اعلام الوری، ص 236. 






تاریخ : دوشنبه 91/9/27 | 5:1 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()


همه مسلمانان از جمله شیعیان، حجرالاسود را می‌بوسند و آن را تکریم می‌‌‌کنند. هیچگاه جنس در این امور دخالت ندارد. سنگ بودن یا طلا بودن، ظاهر قضیه است وگرنه هیچ کس سنگ را به خاطر سنگ و طلا را به خاطر طلا تبرک نمی‌‌کند.از این رو نباید تنها ظاهر قضیه‌ را ببینیم.

ضریح جدید حرم مطهر اباعبدالله الحسین علیه‌السلام که با هنرمندی استاد فرشچیان و دیگر هنرمندان عزیز کشورمان ساخته شد، در ایام ماه محرم و عزاداری اباعبدالله علیه‌السلام در حال انتقال به کربلای معلاست‌ و مورد استقبال بسیاری از علاقه‌مندان اهل بیت (ع) قرار گرفته است. اما برخی اقدام به نشر این شبهه کرده‌اند که «ضریحی که صرفا از ترکیب چند فلز مانند طلا و نقره و آهن تشکیل شده و هنوز هم در حرم امام حسین (ع) قرار نگرفته، چطور می‌‌تواند ارزشمند باشد که مردم به استقبال از آن بروند و از آن تبرک بجویند؟» در یادداشت ذیل این شبهه بررسی و پاسخ داده شده است.

معنای تبرک

تبرک به چیزى؛ یعنى طلب برکت (فزونی و فایده با دوام و ثابت) از طریق آن شى‏ء. و در اصطلاح به معناى طلب برکت از طریق چیزها یا حقیقت‌‏هایى است که خداوند متعال براى آنها امتیازها و مقام‌‏هاى خاصى قرار داده است؛ مانند لمس کردن یا بوسیدن دست پیامبر صلى الله علیه و آله، بوسیدن برخى از آثار آن حضرت بعد از وفاتش، بوسیدن و لمس حجر الاسود و ..

مسلم است که میان آثار پیامبران، امامان و صالحان و خیراتى که انسان از این راه به دست مى‌‏آورد رابطه مادى وجود ندارد یا دست‌کم، این رابطه تاکنون، کشف نشده ولی فیض‏هاى الهى بر بندگان گاهى از غیر راه‌‌های طبیعى و مادی افاضه مى‌‏شود و آن زمانی است که اراده الهى بر این باشد که حاجت‏‌هاى یک انسان مؤمن را از راه تبرّک به پیامبر و امام یا آثار متعلق به او برآورده سازد.

آیات قرآن کریم و روایات فراوانى بر این حقیقت تأکید دارد. افزون بر اینکه هیچ مانع عقلى در این بین وجود ندارد.

تبرّک به مقام ابراهیم علیه‌السلام‏

خداوند، بعضى از سرزمین‏‌ها را که بدن دعوت‌گران توحید را لمس کرده، عبادتگاه به شمار آورده است، مثل «مقام ابراهیم» که نمازخانه قرار داده و فرموده است: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّى‏ ...» و (به خاطر بیاورید) هنگامى که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان براى مردم قرار دادیم و (براى تجدید خاطره،) از مقام ابراهیم، عبادتگاهى براى خود انتخاب کنید!

بى‌‏شک، نماز از بعد ذاتى فرقى نمى‌‏کند که در این جایگاه خوانده شود، یا نقاط دیگر مسجد ولى «مقام ابراهیم» به سبب وجود ابراهیم پیامبر علیه‌السلام، امتیاز دیگرى یافته و جاى متبرّکى شده است. از این رو نمازگزار به خاطر تبرک به آن مکان پاک، نمازش را آنجا برگزار مى‌‏‌کند.

در جاى دیگرى از قرآن، خداوند متعال «مسعى‏» - مسافت میان صفا و مروه- را محلّ عبادت مى‌‏‌شمارد. چرا که بانوى پاکی همچون «هاجر»، با قدم‏‌هاى مبارک خود، هفت بار این زمین را در جستجوى آب، لمس کرده است و این مسأله علتى جز این ندارد که به این سرزمین مقدس که جزئى از بدن مادر حضرت اسماعیل را لمس کرده است، تبرک جویند.

پیراهن یوسف علیه‌السلام و بینایى یعقوب علیه‌السلام‏

یعقوب پیامبر، مدتى طولانى در رنج هجران فرزند عزیزش یوسف علیه‌السلام بود و در آن مدّت آن‌‏قدر گریست که به تعبیر قرآن کریم، چشمانش سفید (و نابینا) شد: «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ» اراده الهى بر آن شد که به واسطه پیراهن فرزندش یوسف، بینایى یعقوب را به او برگرداند. خداوند از زبان یوسف علیه‌السلام چنین نقل مى‌‌‏فرماید: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً» این پیراهن مرا ببرید و به صورت پدرم بیندازید، بینا مى‌‌‏شود.

شکى نیست که پیراهن یوسف، از جهت موّاد و شکل ظاهری و طبیعی، با پیراهن‌‌‏هاى دیگر فرقى نداشت، ولى خواست خدا آن بود که فیض الهى از این راه به بنده‌‏‌اش یعقوب علیه‌السلام برسد.قرآن کریم با صراحت این حقیقت را چنین بیان مى‏‌کند: «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً» چون مژده دهنده آمد، آن پیراهن را به صورت او افکند، پس او بینا شد.» نکته جالب این است که خداوند متعال، اسباب بینایی پیامبر خود را تبرک پیراهن یوسف علیه‌السلام قرار داد در حالی که می‌توانست بدون واسطه پیراهن نیز چشمان یعقوب نبی را شفا بخشد.

تابوت سکینه بنى‏اسرائیل‏

حضرت موسى علیه‌السلام در اواخر عمر شریفش، الواح مقدّس را که در بردارنده شریعتش بود، همچنین زره، سلاح و آثار دیگرش را در صندوقى گذاشت و صندوق را به وصىّ خود «یوشع بن نون» سپرد. از همین‌‌‏جا آن صندوق نزد بنى‌‏اسرائیل اهمیت ویژه‌‌‏اى یافت. در جنگ‏‌‌هایى که میان آنان و دشمنانشان پیش مى‌‌‏آمد، آن صندوق را به عنوان تبرک با خود مى‌‌‏بردند و به سبب آن از خداوند نصرت مى‌‏‌طلبیدند و تا وقتى که آن صندوق میان آنان بود، با عزّت مى‏‌‌زیستند. امّا وقتى که در دین سست شدند و تأثیر عامل بازدارنده اخلاقى در میان ایشان کم شد، دشمنانشان توانستند آنان را شکست دهند و آن صندوق مقدس را هم به غارت ببرند. چون خداى‏ سبحان پس از مدتى طالوت را به عنوان پادشاه و فرمانده بنى اسرائیل برگزید، پیامبرشان به ایشان گفت: نشانه صدق او و اینکه طالوت از سوى خداوند به‏ فرماندهى تعیین شده است، آن است که صندوق را نزد شما مى‌‏آورد. قرآن کریم در اشاره به این داستان مى‌‌‏فرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى‏ وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» پیامبرشان به آنان گفت: نشانه فرمانروایى او آنست که تابوت را براى شما مى‏‌‌آورد، در آن مایه آرامشى از سوى خداست و بازمانده‌‌‏اى از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون برجا گذاشته‌‌‏اند. آن صندوق را فرشتگان حمل مى‌‏‌‌کنند. به یقین در این موضوع، نشانه‌‌‏اى است، اگر اهل ایمان باشید.» دقت در آیه مى‌‏رساند که قرآن کریم، از زبان پیامبر نقل مى‌‏کند که بنى‌‌‏اسرائیل به آن صندوق تبرک مى‏‌جستند و آن قدر ارزش و شرافت داشته که فرشتگان آن را حمل مى‌‌‏کردند. اگر این کار، با اصول توحید، ناسازگار است و کار اشتباهی است چگونه آن پیامبر، این خبر را به صورت یک مژده به آنان نقل مى‌‌‏کند؟

تبرک به جایگاه اصحاب کهف‏

وقتى مؤمنان و یکتاپرستان، مخفى‏‌گاه جوانمردانِ «اصحاب کهف» را یافتند، با خود مى‌‏‌اندیشیدند که چه کنند؟ همه اتفاق نظر داشتند که بر قبور آنان مسجدى بسازند تا محلّ عبادت باشد و وسیله‌‌‏اى براى تبرک‌‏‌جستن به عبادت در کنار آن پیکرهاى مطهّر شود.  قرآن کریم چنین نقل مى‌‏کند: «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً» آنان که از راز آنان آگاه شدند، گفتند: بر مدفن آنان مسجدى مى‏‌‌سازیم. مفسران مى‌‏‌گویند هدف از ساختن مسجد، برپایى نماز و تبرک به مکان و اجساد مطهّر آنان بوده است.

تبرک، اصلی علمی و قرآنی

دقت در این آیات، ما را از یک اصل علمی که قرآنى نیز هست، آگاه مى‌‏کند و آن اینکه گاهى خواست الهى بر این تعلق می‌گیرد که نعمت‏ها، مواهب مادى و معنوى را از خلال اسباب و عوامل طبیعى به بشر افاضه کند بدون آنکه میان امور مادى و معنوى تفاوتى باشد، مثل اینکه اراده الهى تعلّق گرفته تا بشر را از راه اسباب طبیعى هدایت کند، از این رو پیامبران را به عنوان بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاده است. و گاهى اراده خدا بر این تعلّق مى‌‌‏گیرد که فیض خویش را از راه‌‏‌ها و اسباب غیرطبیعى جارى سازد. «تبرّک» یکى از این راه‌‌‌‏هاى غیرطبیعى است که انسان به آن روى مى‌‏‌آورد تا فیض الهى و نعمت پروردگار را به دست آورد. بر اساس همین روش، مسلمانان صدر اسلام به آثار پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله و به موى شریف او و به قطرات آب وضوى آن حضرت و به لباس و ظرف و لمس بدن مطهّرش تبرک مى‌‏‌جستند که نمونه‏‌هاى آن در روایت‏ها و تاریخ آمده است. ابن هشام، در بخش مربوط به صلح حدیبیّه مى‌‏نویسد: قریش، عروة بن مسعود ثقفى را نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله فرستاد. او در برابر پیامبر صلى الله علیه و آله نشست و چون آگاهى یافت که پیامبر قصد دارد به سوى مکّه برود، نزد قوم خود بازگشت و آنچه را میان او و پیامبر گذشته بود، گزارش داد، سپس افزود: «محمّد» وضو نمى‏‌‌گیرد مگر آنکه اصحابش براى برگرفتن آب وضوى او مى‌‏‌شتابند و از وضوى حضرت چیزى نمى‌‏افتد مگر آنکه آن را بر مى‌‌‏دارند. سپس گفت: اى قریش! من کسرى‏ و قیصر و نجاشى را در دوران زمامدارى‌‏‌شان دیده‌‏‌ام، به خدا سوگند هرگز پادشاهى را میان مردم خود، همچون «محمد» در میان اصحابش ندیده‌‌‏ام، گروهى را دیدم که هرگز او را در برابر هیچ چیز تسلیم نمى‌‌‏کنند. پس ببینید چه مى‌‌‏کنید!

کتاب‌هایی در زمینه تبرک به پیامبر اکرم (ص)

تعدادى از علماى اسلام، کتاب‏‌هایى در زمینه موارد تبرّک اصحاب به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله تألیف کرده‌‏‌اند که عنوان آنها چنین است: «التبرّک بالمسح والمسّ»، «التبرّک بفضل وضوئه وغسله»، «التبرک بِسؤر شرابه وطعامه». تبرّک اصحاب تنها به موارد یاد شده (مسح و لمس، آب وضو، نیم خورده آب و غذا) منحصر نمى‌‌‏شد، بلکه به آبى که آن حضرت دست مبارک خود را در آن وارد مى‌‏‌کرد و آبى که از ظرفى مى‌‌‏نوشید، جاى دهان مبارکش، منبر او، دینارهایى که عطا مى‏‌‌‌کرد، و به قبر شریفش تبرک مى‌‏جستند.

امامان شیعه علیهم‌‌السلام جانشینان حقیقی پیامبر اکرم(ص) هستند

بر اساس مدارک مسلم قرآنی (مانند آیات تبلیغ، اکمال دین، ولایت و ...)، روایی(مانند حدیث متواتر ثقلین، حدیث غدیر خم و ...)، تاریخی(مانند واقعه غدیر خم و ...) و عقلی(مانند ضرورت عقلی معرفی جانشین از سوی پیامبر و ...)، امامان دوازده‌گانه معصوم، جانشینان حقیقی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستند. آنها حافظ و بیان کننده واقعی دین و مفسر حقیقی قرآن کریم هستند و وسیله تقرب به خدایند. «ابن حجر مکى» در کتاب «صواعق» از امام شافعى، پیشواى معروف اهل تسنن نقل مى‌‌‏کند که به اهل بیت پیامبر توسل مى‌‌‏جست و چنین مى‌‏‌گفت: آل النبى ذریعتى و هم الیه وسیلتى‏   ارجو بهم اعطى غدا بید الیمین صحیفتى    آل پیامبر، وسیله من هستند. آنها در پیشگاه او سبب تقرب من مى‏‌‌باشند. امیدوارم به سبب آنها فرداى قیامت نامه عمل من به دست راست‏ من سپرده شود.

زیارت قبور و تبرک آثار ائمه، وسیله رشد و تقرب به خداست

روایات زیادی درباره زیارت، توسل و تبرک به امامان علیهم‌السلام و آثار آنها وارد شده است که می‌توانید در کتب ادعیه و زیارات آنها را ببینید. همچنین بزرگان و دانشمندان بر این امور اهتمام داشتند. مثلا شخصی، علامه طباطبایی را در حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام دید و عرض کرد اجازه دهید دستتان را ببوسم. ایشان فرمودند به جای این کار زمین اینجا را ببوس که از کله من هم بهتر است. مردم، هنگام مواجه شدن با آثار ائمه، به یاد خدا می‌افتند و از امامان خود، می‌خواهند تا شفیع آنها شوند و از خداوند بخواهند، حاجاتشان را استجابت نماید. همان‌کاری که فرزندان یعقوب با پدر کردند و از ایشان خواستند تا از خداوند برایشان طلب مغفرت کند. «قَالُواْ یَأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِِینَ - قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبىّ‏ِ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیم»‏ گفتند: «پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بودیم!» گفت: «بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى‏‌طلبم، که او آمرزنده و مهربان است» به تجربه دریافته‌‌‌‏ایم، میلیون‏‌ها نفرى که هر سال به زیارت قبور پاک ائمّه دین مى‌‌‏روند یا قبور شهداى راه حق را زیارت مى‏‌‌کنند و یا در و دیوار و ضریح آن‌ها را تبرک می‌‌جویند با روحیّه‌‌‏اى بهتر، و صفا و نورانیّت بیشتر و قلبى پاک‏‌‌تر، از کنار قبور آنان باز مى‌‌‏گردند و آثار این امر در آنان مدّت‌‌‏ها نمایان است.  هنگامى که آنها را به شفاعت بر درگاه خدا، براى آمرزش گناهان و حلّ مشکلات دینى و دنیوى خود مى‏‌‌طلبند، ناگزیرند براى برقرار ساختن رابطه معنوى با آنان، تا آنجا که در توان دارند از گناهان فاصله بگیرند و به سراغ نیکى و پاکى بروند. اضافه بر این، توجّه و توسّل به آنان، تبرک آثارشان و طلب شفاعت از آنان بر درگاه خدا، آنها را در برابر مشکلات پرتوان مى‌‏‌‌سازد، مانع یأس و نا‌امیدى مى‌‏‌شود و از دردها و آلام روحى و جسمى آنها مى‌‌‏کاهد.

اشکالات بی‌اساس وهابیت

چرا ما، با برداشت غلط از مسأله زیارت، توسّل و تبرک، مردم را از این همه برکات معنوى و روحى و جسمى محروم کنیم؟! کدام عقل اجازه چنین امرى مى‌‌‏دهد؟ جلوگیرى و اشکال کردن‌‌های بی مورد، خسارت عظیمی به بار مى‌‌‏آورد، افسوس که وسواس بى‌‌‏معنا در مسأله توحید و شرک، گروهی را از این برکات، محروم ساخته است.  بارها دیده و شنیده‌‌ایم که مأموران مدینه و حرم حضرت رسول اکرم (ص) و ائمه بقیع (ع)، در کنار قبر مطهّر پیامبر صلى الله علیه و آله و سایر اماکن مقدس از هر طرف ایستاده‌‌‏اند و مردم را از نزدیک شدن به شبکه‌‏ها و پنجره‌‏‌هاى مشرف بر قبر مطهّر مانع مى‌‏‌شوند و گاهی این مطلب را به «ابن تیمیّه» و «محمّد بن عبد الوهّاب» نسبت مى‌‏‌دهند.

به یقین اگر این دو نفر که بنیانگذار مکتب وهابیت هستند در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بودند و با چشم خود مى‌‏‌دیدند که در جریان صلح حدیبیّه یا فتح مکّه هنگامى که آن حضرت مشغول وضو گرفتن بود، اصحاب و یاران بر یکدیگر سبقت مى‏‌‌‌گرفتند که آب وضوى او را بربایند و قطره‏‌‌‌اى از آن بر زمین نیفتد، اگر به زبان نمی‌‌توانستند بر آن حضرت، خرده‏ بگیرند، در دل ایراد مى‌‌‏‌کردند و مى‌‏‌گفتند: این در شأن پیامبر صلى الله علیه و آله و یاران او نیست و این کار، شرک است!

یا اگر بعد از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله در مدینه بودند و با چشم خود مى‏‌‌دیدند که أبو أیّوب انصارى، نخستین میزبان آن حضرت، صورت بر روى قبر آن حضرت گذارده و تبرّک مى‌‏‌جوید و یا بلال مؤذّن پیامبر صلى الله علیه و آله در کنار قبر آن حضرت نشسته و گریه سر داده و صورت بر آن قبر مى‏‌‌مالد، وهّابى‏ها یقه بلال و أبو أیّوب را گرفته و آنها را به کنارى پرتاب مى‏‌‌کردند که این کار شرک است، همان کارى که الآن پیروان این مکتب با زائران قبر رسول خدا و ائمه معصوم مى‌‌‏کنند.

تبرک از منظر عشق

انسان، محبوب و معشوق خود را دوست دارد و برایش ارزش قائل است. همچنین آثار معشوق از منظر عاشق، دوست‌ داشتنی و با ارزش است و او را به یاد معشوقش می‌‌اندازد.معمولا بیشتر انسان‌‌ها، محبت و عشق را تجربه کرده‌‌اند و می‌دانند که عاشق، آثار محبوبش را هم می‌پسندد و دوست دارد. ما اگر عشق را چشیدیم، می‌‌‌فهمیم کسی که برای زیارت ضریح اباعبدالله الحسین (ع) می‌‌رود و آن را تبرک می‌‌کند، در حقیقت عشقش را برای معشوق خود صرف می‌‌کند. اگر از این جهت، قضیه را بنگریم مساله برایمان حل می‌شود.     زائری که ضریح امام حسین (ع) را می‌‌‌بوسد، عاشق حسین (ع) است ولی می‌داند که این ضریح، لباس قبر شریف محبوبش است که صدها سال پذیرای زائران و عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) خواهد بود. عاشق، به عشق معشوقش امام حسین(ع)، می‌‌بوسد و تبرک می‌‌کند و به یاد معشوقش اشک می‌ریزد و عزاداری می‌‌کند.

زمان برای انتساب شرط نیست، مهم خود انتساب است

اصل در مساله، فهمیدن و چشیدن این عشق است. از این رو وقتی برخی می‌‌گویند «هنوز، ضریح، به کربلا نرسیده است»! انگار عشق را نچشیده‌اند. مگر در انتساب و ملکیت و تعلق، قبل و بعد داریم؟ می‌پرسیم این ضریح، مختص کیست؟ همه در جواب می‌گویند مختص امام حسین علیه‌السلام است.

اگر برای خانه خدا (کعبه) پرده‌ای دوخته ‌شود از هنگام آغاز دوخت، آن پرده، متعلق به خانه خداست. حتی کسانی که لباس کعبه را می‌دوزند بر روی آن نمی‌نشینند. چون لباس کعبه برای آنها نیز محترم است.کسی که نذری برای امام حسین علیه‌السلام گفته و اکنون در حال فراهم کردن مواد اولیه آن است، از هم اکنون آن مواد، متعلق به دستگاه اباعبدالله الحسین علیه‌السلام است.

پس این ضریح جدید، به امام حسین علیه‌السلام تعلق و اختصاص دارد و از روزی که کار ساخت آن شروع شد، به امام حسین علیه‌السلام تعلق داشت و مردم به یاد مولایشان، آن را می‌‌بوسند و تبرک می‌جویند. به عبارت دقیقتر، اختصاص و تعلق به امام حسین علیه‌السلام این ضریح را محبوب کرده است و این اختصاص و تعلق، از شروع کار ساخت ضریح، آغاز شد.

جنس ضریح، در تبرک، اهمیت و دخالت ندارد

برخی می‌گویند مردم صد کیلو طلا را می‌بوسند و تبرک می‌کنند. ولی آنها تنها ظاهر قضیه را می‌بینند، فرض بگیریم اگر جنس ضریح مقدس، طلا نبود بلکه آهن بود، آیا مردم آن را تبرک نمی‌‌کردند؟ آیا استقبال مردم حتی غیر مسلمانان از نذری امام حسین علیه‌السلام را ندیده‌اند؟ آیا تبرک مردم از خاک کربلا را نشنیده‌‌اند؟

سوال دیگر این است که اگر واقعا، هدف مردم، بوسیدن طلاست، پس چرا طلا فروشی‌ها را تبرک نمی‌کنند؟! چرا طلاهایی که در منزل دارند را به قصد تبرک، نمی‌بوسند؟

همه مسلمانان از جمله شیعیان، حجرالاسود را می‌بوسند و آن را تعظیم و تکریم می‌‌‌کنند. هیچگاه جنس در این امور دخالت ندارد. سنگ بودن یا طلا و نقره بودن، ظاهر قضیه است وگرنه هیچ کس سنگ را به خاطر سنگ و طلا را به خاطر طلا تبرک نمی‌‌کند. از این رو نباید تنها ظاهر قضیه‌ را ببینیم.

 

طلا بودن ضریح در برابر عشق امام حسین(ع) ارزشی ندارد و تنها یک فلز است. منتها ما دوست داریم که ضریح زیبا و ارزشمندی داشته باشیم. وگرنه بوسیدن طلا مهم نیست و اگر چوب هم بود می‌بوسیدیم. همانطور که خاک کربلا برای شفا از بیماری‌ها و تبرک‌ها سفارش شده و مردم به آن عشق می‌ورزند.

مگر نمی‌بینید وقتی ضریح را می‌بوسند و تبرک می‌کنند، می‌گویند «السلام علیک یا اباعبدالله»، به یاد مظلومیت سالار شهیدان و اصحاب و یاران و خاندانش، اشک می‌ریزند و عزاداری می‌کنند و امام حسین (ع) را از دور زیارت می‌کنند؟پس دوست‌داران و پیروان اهل بیت و امام حسین علیهم‌السلام به وسیله ضریح، قلب خود را با امام خود پیوند می‌دهند.

ضریح مطهر، فعالیت‌های وهابیت را خنثی کرد

نکته دیگر اینکه استقبال گسترده‌ مردم از ضریح سیدالشهدا علیه‌السلام، بسیاری از تبلیغات پوچ وهابیت درباره توسل، تبرک و زیارت را - در صدها سایت اینترنتی و شبکه‌های ماهواره‌ای با میلیارد‌ها دلار هزینه - خنثی کرد. این استقبال، نشان داد عشق به امام حسین (ع) از پویایی و جاودانگی برخوردار است.

سخنی با کسانی که دینی فکر نمی‌کنند

خوب است با کسانی که دینی فکر نمی‌‌کنند نیز سخنی داشته باشم. آیا عرف و عاقلان دنیا، احترام و بوسیدن پرچم کشور خود را مذموم می‌دانند؟ آیا نگهداری اشیای گذشتگان در موزه‌ها به خاطر انتسابشان به هویت یک ملت یا یک شخص نادرست است؟ پیراهن یک بازیکن معروف فوتبال، برای طرفدارانش، چقدر اهمیت ویژه دارد که گاهی به خاطر آن، حاضرند میلیون‌ها خرج کنند.

برخی برای یک نقاشی، یک اثر هنری یا یک اثر منسوب به یک دانشمند یا یک بزرگ، میلیاردها خرج می‌کنند. چرا وقتی ورزشکاری، مدال طلای المپیک خود را می‌بوسد، عاقلان عیب نمی‌گیرند؟

اینها به خاطر آن است که برخی از امور، در بین انسان‌ها ارزشمند است و انسان حاضر است آنها را ببوسد، یا از نزدیک ببیند و یا آن را برای خود داشته باشد. همچنین اگر کسی را دوست داشته باشید و در دوستی و محبت و عشق، خالص باشید حتما آثار و چیزهایی که محبوبتان دارد را نیز دوست خواهید داشت و مقدار شدت و ضعف عشق شما بر دیدگاه و گرایش‌های شما نسبت به آن چیز و امور وابسته به آن، اثر خواهد گذاشت.

این فضا را تصور کنید تا بتوانید قطره‌ای از عشق به امام حسین و اهل بیت علیهم‌السلام را ادراک کنید.

مخالفتها و کج فهمی‌ها همیشه بوده و خواهد بود

نکته دیگر اینکه ما نباید از مخالفت‌ها و کج‌فهمی‌ها و دشمنی‌ها تعجب بکنیم. همواره عده‌ای با انبیا مخالف بودند و با دیدن معجزات با آنها دشمنی کردند. با امامان دشمنی کردند. جریان کربلا را به وجود آوردند. اکنون نیز برخی از افراد و گروه‌ها با بهانه‌های گوناگون به این مساله ایراد می‌گیرند و شاید برخی از آنها هیچ‌گونه استدلال و سخنی را نپذیرند.

متاع کفر و دین بی مشتری نیست / گروهی این گروهی آن پسندند

باید بدانیم این استقبال و بدرقه از ضریح مقدس، خون تازه‌ای در رگهای امت عاشورایی به جریان انداخت و توطئه دشمنان اسلام، شیعه و انقلاب اسلامی را خنثی کرد.

این یادداشت را با سخن بی‌نظیر امام خمینی (ره) پایان می‌دهم که فرمود: «محرّم و صفر است که اسلام را نگه داشته است. فداکارى سید الشهدا- سلام اللَّه علیه - است که اسلام را براى ما زنده نگه داشته است ... باید بدانید که اگر بخواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این سنتها را حفظ کنید. (صحیفه امام، ج‏15، ص 331)






تاریخ : دوشنبه 91/9/27 | 4:59 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()

 

دنیای ما 124 هزار پیامبر ,منجی و یا به عبارت ساده هدایتگر داشته که از سوی خداوند برای ما فرستاده شده اند. این را همه می دانیم اما شاید تعداد کمی از ما بدانیم که از بین این همه پیامبر 31 نفر از آنها در ایران زندگی کرده اند و یا حداقل مدفنشان ایران است.

شاید برای شما جالب باشد که بدانید دو نفر از فرزندان نوح به نام هاى سام نبی و لام نبی در محلى در نزدیکى سمنان دفن شده اند. دیگر پیامبرانی را که در این تعریف قرار می گیرند، عبارتند از:


حضرت خالد بن سنان عبسى


 

ایشان شریعت حضرت عیسى را تبلیغ مى کردند. نسبت وى به حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم (ع) مى رسد و یکى از پیامبرانى است که به بعثت حضرت محمد (ص) بشارت داده و در دوران فترت مى زیسته است.

دوره فترت به فاصله بین بعثت حضرت عیسى تا بعثت حضرت محمد بن عبد الله اطلاق مى شود. در طایفه عرب به غیر از حضرت رسول (ص) و حضرت خالد بن سنان هیچ پیامبرى نیست و مى توان گفت که از بین اعراب فقط این دو نفر به پیامبرى برگزیده شده اند و بقیه پیامبران از قوم بنی اسرائیل هستند.

قبر خالد نبی:

مفسر بزرگ حنفى مذهب، شیخ اسماعیل حقى درباره محل قبر حضرت خالد نبی اشاره مى کند که قبر خالد نبی در منطقه چرجان و بر بلندى کوهى به نام کوه خدا قرار دارد.

حضرت یوشع

حضرت یوشع در گورستان تاریخى تخت فولاد اصفهان مدفون است. محوطه اى که یوشع نبی در آن دفن است به لسان الأرض معروف است.

لسان الأرض مکانى است که مى گویند هنگام عبور امام حسن مجتبى (ع) زمین با امام سخن گفت وآمدن دشمن را به حضرت اطلاع داد.


حضرت شعیاى نبی

یکى از پیامبران بنی اسرائیل است که نسبتش به حضرت یعقوب مى رسد. محل سکونت ایشان در بیت المقدس بوده وقبل از حضرت زکریا به رسالت مبعوث شدند.
آرامگاه شعیاى نبی، جنب امامزاده اسماعیل در حاشیه خیابان هاتف اصفهانى قرار دارد.

حضرت حیقوق


هم با تلفظ حیقوق وهم با تلفظ حبقوق وجود دارد.
حیقوق به معنى "در بغل کشیده شده" است. حیقوق این نام را بدان جهت یافت که در طفولیت به علت مریضى از دنیا رفت وحضرت الیاس (ع) او را در بغل گرفت ودعا کرد واز خداوند حیات و زندگى وى را طلب نمود و او زنده شد.
حیقوق نبی یکى از پیامبران بنی اسرائیل ونگهبان عبد سلیمان در اورشلیم بوده ونامش در عهد عتیق آمده است. حیقوق نبی پس از شعیا نبی به رسالت مبعوث شد.
بقعه حیقوق نبی در جنوب غربى شهر تویسرکان واقع شده است.

حضرت حجی

 

وى در دوران سلطنت داریوش کبیر مى زیسته است. در تورات نام آن "حکى" آمده وبه معنى "مسرور" است . مقبره این پیامبر در همدان در نزدیکى میدان امام خمینى، داخل بازار در راسته پیغمبر و داخل مسجد پیغمبر قرار دارد.

حضرت مردخاى

مردخاى یکى از بزرگان و یا به قولى یکى از انبیاى بنى اسرائیل است و نسبتش به حضرت یعقوب مى رسد. مردخاى نقش زیادى در جلوگیرى از قتل عام یهودیان در زمان خشایارشاه ایفا نمود و به همین دلیل نزد یهودیان از جایگاه ویژه اى برخوردار است.
آرامگاه مردخاى و برادر زاده اش در همدان در نزدیکى میدان امام خمینى و در خیابان شریعتى واقع است.

حضرت قیدار

حضرت قیدار جد سى ام حضرت محمد (ص) است.
حضرت قیدار فرزند بزرگ اسماعیل بود که پس از وفات حضرت اسماعیل، قیدار نبى مردم را به توحید دعوت مى کند.

حضرت دانیال نبى


از انبیاى بزرگ الهى است. وى از نسل حضرت داوود و بعثت پیامبر اسلام را پیشگویى کرده است.لفظ دانیال درزبان عبرى به معنى "خدا حاکم من است" مى باشد.دانیال نبی همزمان با کوروش کبیر و داریوش اول بوده است.کوروش کبیر


 

آرامگاهى که در دشت مرغاب (پاسارگاد) مدت هاى مدیدى به نام مقبره مادر سلیمان شناخته شد! اکنون به عنوان آرامگاه کوروش کبیر مورد قبول عامه مردم و بسیارى از کارشناسان است.

کتابى به نام کوروش کبیر (ذوالقرنین) نوشته ابو الکلام آزاد موجود است که در این کتاب قراین بسیارى آورده شده که قرآن کوروش را همان ذوالقرنین معرفى مى کند. نظریاتى که در این کتاب آورده شده نظر بسیارى از علماى اسلام نظیر علامه طباطبایى را به خود معطوف کرده است.

البته هیچ مستند اسلامی روشنی برای این مدعا ارائه نشده است.

آرامگاه کوروش کبیر در استان فارس، راه اصلى اصفهان به شیراز در منطقه اى بنام پاسارگاد قرار دارد.

دیگر پیامبران دفن شده در ایران که اطلاع دقیقى از آنها نیست عبارتند از:
حضرت قادر در دهکده بابا ولى

حضرت روبیل,نزدیک رودخانه دزفول

حضرت یعقوب، در گرگان

حضرت ابراهیم خلیل در سوسنگرد

حضرت ایوب در دهکده بن لکناى تنکابن

حضرت باحزقیل در دزفول

حضرت جرجیس در جنوب غربى شوشتر

حضرت اشموئیل در ساوه

حضرت اسحاق و اسماعیل در جاده دزفول به هفت تپه

حضرت صالح پیامبر در شوشتر

و حضرات سلام، سلوم، سهولى، القیا در قزوین.






تاریخ : دوشنبه 91/9/27 | 4:58 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()


 

  حجاب در لغت به معنی پرده و روپوش و روبند می باشد و از نظر

 اسلام عبارت است از اینکه:


 ((زن در معاشرت خود با نامحرم ، بدن خود را بپوشاند و به جلوه گری

  و خودنمایی نپردارد))


  حجاب ، حریمی میان زنان و مردان نامحرم است و نشانه وقار و

 افتخار یک زن میباشد حجاب ، بوی خوش عفاف و پاکدامنی است.


 زن این موجود ظریف ، مظهر جمال خلقت است و اسلام می خواهد

این (( گوهر گرانبها )) در ((گنجینه حجاب )) ، مستورباشد تا از آفات

 هوس ها مصون بماند . حجاب نوعی ارزش و احترام برای زنان به

   دنبال می آورد تا نامحرمان هوسران ، آن ها را با دید حیوانی ننگرند.


 خداوند حکیم در قران کریم در آیه 30 سوره نورمی فرمایند:

 ((ای پیامبر ،به مومنان بگو چشم های خود را از نگاه به

  نامحرمان فرو گیرند ،و عفاف خود را حفظ کنند ، این برای

 انان پاکیزه تر است، خداوند از انچه انجام می دهنداگاه است

 و به زنان با ایمان بگو چشم های خود را از نگاه هوس الود

 فرو گیرند و دامان خویش را  حفظ کنند وزینت  خود را جز

 انچه نمایان است اشکار ننمایند و روسری های خود را بر

 سینه افکنندتا گردن و سینه با ان پوشانده شود ،و زینت خود

را آشکارنسازند مگر برای شوهرانشان ، یا پدرانشان ،یا


پسرانشان ، یا پسران پسرانشان ، یا برادرانشان ، یا پسرا


 برادرانشان ، یا پسران خواهرانشان یا زنان هم کیشانشان

  یا بردگانشان یا افراد سفیه که تمایلی به زن ندارند ، یا

 کودکانی که از امور جنسی مربوط به زنان آگاه نیستند ، و

 به هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانشان

 دانسته شود ( و صدای خلخال  که بر پا دارند به گوش رسد).

 و همگی به سوی خدا باز گردید تا رستگار شوید.
 و خداوند درآیه 59 سوره سوره احزاب می فرمایند:

                                    ((ای پیامبر ، به همسران و دخترانت و زنان مومن بگو :                                           

 جلباب های (روسری های بلند ) خود را بر خویش فرو افکنید

  این کار برای اینکه شناخته شوندو مورد آزار قرار نگیرند

بهتر است و خداوند همواره آمرزنده رحیم است.))


 و باز خطاب به بانوان در آیه 32سوره احزاب می فرمایند :

((... پس به گونه ای هوس انگیز سخن نگویید که بیمار دلان

  در شما طمع کنند ، و سخن شایسته بگویید .))    
 

 و امام رضا (ع) راجع به حجاب می فرمایند:

 ((حرام شد نگاه به موهای زنان ...، برای آنکه اگر موهای آنها در

 برابر مردان نامحرم آشکار شود ، باعث  تحریک و جلب خواهد شد .

(و این جلب شدن مردان به زنان) فساد و بی بند وباری را به دنبال

                          دارد و سبب می شود  می شود که (مردم) در کارهای حرام وارد شوند .))      
                   

  با توجه به اهمیت حجاب در قرآن کریم و کلام نورانی معصومین (ع) به

 این نتیجه میرسیم که حجاب در اسلام ، از یک مساله کلی تر و اساسی تر

ریشه می گیرد و آن این است که  اسلام می خواهد انواع التذاذ های جنسی


، چه بصری و سمعی و چه نوع دیگر، فقط و فقط  به محیط خانوادگی و


 در کادر ازدواج شرعی و قانونی اختصاص یابد و اجتماع ،منحصرا برای

کار و فعالیت اجتماعی باشد.





تاریخ : دوشنبه 91/9/27 | 4:55 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.