محمدرضا برخلاف پدر خود، رضا شاه که پس از ? 16?سال حاکمیت مستبدانه تحت حمایت انگلیس از کشور خارج شد، بدون استعفا راهی سرزمین اربابان خود شد. همزمان با فرار شاه، مردم در سراسر ایران به خیابانها آمدند و با پخش شیرینی، این رویداد مهم تاریخی را جشن گرفتند و ? 26?دی ماه 57 ?نقطه عطف دیگری در تاریخ سراسر حماسه انقلاب سرخ و اسلامی ایران شد.
با اوج گیری مبارزات انقلابی مردم ایران، و پس از آنکه تمامی سیاستهای محمدرضا پهلوی برای آرام کردن مردم خشمگین به شکست انجامید، شاه شاپور بختیار که از چهره های شناخته شده جبهه ملی بود، به نخست وزیری برگزید، اما این اقدام شاه هم فایده نداشت و کارنامه خاندان پهلوی چنان سیاه بود که مردم تنها به سرنگونی آن رضایت می دادند.
مورخان معتقدند شکلگیری و گسترش نهضت اسلامی و هماهنگی قیامهای مردمی به رهبری امام خمینی(ره) و برگزاری مراسم چهلمهای شهدا در شهرهای مختلف و کشتار 17 شهریور و اعتصاب کارکنان شرکت ملی نفت، کنترل امنیت کشور را از دست نیروهای رژیم و حتی حکومت نظامی خارج نموده و موجب شد که در زمان کوتاهی، پایههای اقتدار رژیم 2500 ساله شاهنشاهی سست شود. همین تحولات درنهایت منجر به فرار شاه در 26دی 1357 شد.
رهبر انقلاب اسلامی، به هیچ عنوان حضور شاه و رژیم سلطنتی را تحمل نخواهد کرد. شاه نیز پس از عدم موفقیت دولت نظامیازهاری در برقراری نظم و آرامش و رقع اعتصاب ها که اقتصاد کشور را فلج کرده بود، راه دیگری جز خروج از کشور نداشت.
تشریفات مربوط به خروج شاه خصوصی و غیررسمی بود. مشایعت کنندگان، نخست وزیر، رؤسای مجلسین، وزیر دربار، رئیس ستاد ارتش و گروهی از مقامات وابسته به دربار بودند. فرودگاه مهرآباد در محاصره یگانهای گارد شاهنشاهی بود. مقارن ساعت یازده و نیم صبح، شاه و همسرش، با یک هلیکوپتر وارد فرودگاه شدند.
شاه پس از مشایعت از سوی نیروهای وفادارش در ساعت دوازده و نیم بعدازظهر، به همراه همسرش تهران را به مقصد مصر ترک کردند. سفری که قرار بود چند روز بیشتر به طول نینجامید اما محمدرضا پهلوی هرگز به کشور بازنگشت.
محمدرضا پهلوی پیش از فرارش از کشور اعلام کرد: «مدتی است احساس خستگی میکنم و احتیاج به استراحت دارم. ضمناً گفته بودم پس از این که خیالم راحت شود و دولت مستقر گردد، به مسافرت خواهم رفت. این سفر اکنون آغاز می شود و تهران را به سوی آسوان در مصر ترک میکنم. امروز با رأی مجلس شورای ملی که پس از رأی سنا داده شد، امیدوارم که دولت بتواند هم به جبران گذشته و هم در پایهگذاری آینده موفق شود.»
شاه بسیار حسابگرانه و بر اساس مصلحت اندیشیهای اربابان آمریکایی و انگلیسی خود، بدون خشونت و کشتار مردم و با تشکیل شورای سلطنت و برقراری حکومت نظامی و نیز تکیه بر پشتیبانی نیروهای ارتش و ساواک، برای خروج از کشور مصمم شد.
وی با امید به تکرار کودتای 28 ?مرداد سال 1332? و بازگشت مجدد به ایران توسط حامیان درباریاش، با ظاهری عوام فریبانه، به عنوان معالجه از کشور خارج شد و ایرانیان ستم کشیده و غیور و نیز ارواح پاک شهیدان را غرق در شادی و سرور کرد.
پس از فرار شاه، ملت با آمدن به خیابان ها و اظهار شادمانی و پخش گل و شیرینی، این پیروزی بزرگ را جشن گرفتند و این زمانی بود که رژیم پهلوی پس از 50 سال حکومت استبدادی، روزهای پایانی عمر خود را سپری میکرد؛ چنانکه در کمتر از یک ماه پس از فرار شاه، طومار عمر 2500 ساله شاهنشاهی ایران در هم پیچیده شد.
سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)
در شکل گیرى ساواک، که از اواخر سال 1335 کار خود را آغاز کرد، آمریکا و اسرائیل نقش عمدهاى داشتند. (7)
این سازمان بویژه در زمان حاکمیت نصیرى (دوره نخست وزیرى هویدا) با هزاران مامور رسمى و تعداد بسیار زیادى خبرچین و بهرهگیرى از شیوههاى متنوع در شکنجه و سرکوبى، کار کنترل تمامى محافل، سازمانها، نهادها، مراکز و افراد مظنون را به عهده داشت.بدینوسیله، ساواک که در تمام روزنامهها حضور داشت.براى آنها سر مقاله مىنوشتیا مطالب را دیکته مىکرد.در ادارات همه تحت مراقبتبودند.در ضیافتها هر کس به فرد مجاور خود بدگمان بود.در اطاقهاى هتلها، میکروفون کار گذاشته شده بود. کتابها و حتى نامههایى که از خارج مىرسید کنترل مىشد.نامهها با بى دقتى زیاد باز و بعد با سنجاق دوخته مىشد.
ساواک گاه براى دستگیرى یک گروه کوچک به منظور اینکه فرد یا افراد مورد نظر فرار نکنند، دهها نفر را دستگیر مىکرد.
رژیم شاه علاوه بر بهره گیرى از نیروهاى گارد (مانند گارد شاهنشاهى و گارد دانشگاه) در سرکوبىها از نیروهاى ارتش، ژاندارمرى و شهربانى نیز بهره مىبرد. (8)
علاوه بر این، ساواک براى حضور دائمى در افکار مردم و القاى ترس (مثلا با مصاحبههاى مقام امنیتى - ثابتى) تلاش مىکرد. ایجاد «کمیته مشترک ضد خرابکارى» با کمک شهربانى در سال 1350 به ساواک حضور آشکار بیشترى مىبخشید.
بدین ترتیب، ساواک توانسته بود به جز تعدادى از رهبران مذهبى و برخى از روشنفکران و تبعیدشدگان به خارج همه را بترساند.
همچنین ساواک در راستاى کنترل مخالفین در خارج از کشور، پولهاى هنگفتى براى رؤساى ساواک در خارج ارسال مىکرد و به اشخاص داخلى یا سیاستمداران خارجى و از جمله یکصد روزنامه و نشریه خارجى مبالغ بسیارى حق السکوت مىداد. (9)
مجموعا 4 نفر - که عبارت بودند از تیمور بختیار، پاکروان، نصیرى و مقدم - به ترتیب به عنوان ریاستساواک منصوب شدند:
نفر اول در سال 1340 به دلیل احساس خطر شاه از وى، بر کنار شد و سپس بدستیکى از مامورین ساواک در عراق به قتل رسید. جاى وى را پاکروان گرفت.بدنبال حمله به شاه در 21 فروردین 1344 در کاخ مرمر، پاکروان نیز عزل شد و نصیرى که قبلا مامور برکنارى مصدق، فرماندار نظامى تهران در جریان قیام 15 خرداد و از مهرههاى مطمئن شاه بود، به ریاستساواک رسید.نصیرى در جریان انقلاب که شاه به قربانى نیاز داشت، قربانى شاه شد و مقدم به جایش منصوب شد.این هر سه نفر اخیر، با پیروزى انقلاب دستگیر شده و توسط دادگاههاى انقلاب اسلامى محاکمه و اعدام شدند. (10)
بطور کلى، القاى ترس مفرط باعث تنفر سرکوب شده گردیده بود، هنگامى که با تحولات انقلابى در سال 1356 و 1357 در این ترس تزلزل ایجاد شد و روحیه انقلابى پدید آمد، ساواک مهاجم به هدف حملات انقلابیون تبدیل شد و افشاى گسترده اعمال و شکنجههاى روحى و جسمى ساواک دهان به دهان نقل شده بر طغیانهاى عمومى مىافزود.مجموعه تحولات و اوضاع سیاسى که تا کنون تشریح شد، در ایجاد و تقویت زمینههاى نارضایتى مؤثر افتاد.اما نمىتوان همچون بعضى از منابع (11)نقش عامل سیاسى را مطلق نمود و ریشه انقلاب اسلامى ایران را تنها در استبداد و دیکتاتورى رژیم گذشته دانست.
اسلامی بودن
اسلامی بودن انقلاب ما نقطه قوت ان است نقطه ای که باعث شده این انقلاب با دیگر انقلاب ها متفاوت باشد و بتواند حوزه جفرافیایی ایران را درنوردد و به سایر جهان نیز سرایت کد.
کجایند آنهائیکه میگویند مذهب فقط مال پیرمردها و پیرزنها و جنوب شهری هاست. نهضتی که روستائی و شهری،کارگر و کشاورز،دانشجو و استاد،وکیل و کارمند،همه و همه در آن شرکت دارند.اساسا غیر از مذهب و آن هم مذهبی مانند اسلام، کدام نیرو میتواند اینچنین انقلابی را بوجود بیاورد؟
من بتدریج این امید در دلم زنده میشود که این انقلاب به ایران محدود نمیماند،هفت صد میلیون مسلمان را در بر خواهد گرفت و چه افتخاری برای ایران خواهد بود که یک انقلاب اسلامی از ایران شروع بشود و تمام کشورهای اسلامی را زیر نفوذ خودش بگیرد،که مطمئنا خواهد گرفت.
انقلابی با روح اسلامی
معنای اینکه انقلاب اسلامی بوده این نیست که همه شرکت کنندگان در این انقلاب بدون استثناء روح اسلامی داشته و یا همه آن کسانی هم که گرایش اسلامی داشته اند، گرایش اسلامیشان بیک اندازه بوده است.نه،ما روح و گرایش را در مجموع و در کل نهضت در نظر می گیریم و بر این اساس است که میگوئیم آنچه روح این نهضت را تشکیل میداده و استوانه این انقلاب به حساب میآمده،اسلام و اسلام گرائی بوده است.شما اگر انقلاب صدر اسلام را هم در نظر بگیرید باز هم نمی توانید بگوئید که در آن انقلاب،فقط مسلمین شرکت داشته اند.در همانجا هم موارد متعددی میتوان پیدا کرد که شرکت اقلیتهای مذهبی و همکاری آنها را با مسلمانها نشان می دهد.مثلا در ایران قبل از ورود اسلام در کنار اکثریت مذهبی که زرتشتیها بودند،اقلیتهای مذهبی مثل یهودیها و مسیحی ها و مانویها وجود داشتند.در نبردهای مسلمین در ایران،این اقلیتها با مسلمین همراه و همدست بودند،چرا؟به این دلیل که آنها از دست مذهب حاکم،فوق العاده رنج می بردند و دریافته بودند که اگر اسلام حاکم بشود،با اینکه باز هم به صورت اقلیتی باقی خواهند ماند،ولی بودن در زیر لوای اسلام به مراتب بهتر از باقی ماندن در زیر لوای دین دیگری است.
تاریخ نشان میدهد که اقلیتهای مذهبی در ایران ساسانی مخصوصا یهودیها (1) وقتیکه مسلمین آمدند به آنها کمکهای فراوانی کردند.در مصر هم وضع بدین منوال بود.در آنجا مسیحیان در اکثریت بودند و یهودیها از دست مسیحیها هیچ گونه آزادی نداشتند،با آمدن مسلمانان،یهودیان به کمک مسلمین شتافتند. پس این اقلیتها در پیروزی مسلمین نقش داشتند ولی این مقدار نقش داشتن سبب نمی شود که بگوئیم نهضت صدر اسلام نهضت مشترک یهودی-اسلامی بوده است.زیرا روح نهضت را اسلام تشکیل میداد.در نهضت فعلی ما هم وضع بهمین منوال است.در این نهضت هم اقلیتهای غیر مسلمان،اعم از اقلیتهای مذهبی و اقلیتهای سیاسی،شرکت داشتند.اما آنها به دلیل اینکه اقلیتشان نا چیز بود (2) قهرا نقش عمده و تعیین کننده ای نداشتند.
مسئله مهمی که در این میان قابل توجه است و به قسمت دوم این پرسش مربوط میگردد،بررسی نقش پاره ای اقلیتها،بخصوص اقلیتهای ماتریالیست است.تردیدی نیست که از میان این گروهها نیز افرادی کشته شده اند و علی القاعده بسیاری از آنها هم صداقت داشته اند.در اینجا کاری به درصد این کشته شدگان (3) و تعداد آنها ندارم.اما توجه به این نکته اهمیت دارد که هرگاه یک جوان مسلمان شهید میگردید،موج عظیمی در جامعه اسلامی ایجاد میکرد،حال آنکه وقتی یک کمونیست کشته میشد،این نگرانی ایجاد میشد که نکند ما بطرف کمونیست شدن پیش برویم.یعنی کشته شدن این افراد،عامل حرکت که نبود هیچ،تا حدی هم عامل توقف به حساب می آمد.
در گذشته این سؤال مطرح بود که چرا رژیم کوشش دارد به مسلمانان مبارز،انگ کمونیست بودن بزند؟اگر مارکسیسم موج خیری می بود،محال بود که رژیم مسلمانان مبارز را مارکسیست بنامد.علت اینکه رژیم کار مسلمانان را با بر چسب مارکسیست اسلامی تخطئه میکرد این بود که از یک سو نمی توانست مسلمان بودن آنها را انکار کند و از سوی دیگر تلاش میکرد جلوی موجی را که مسلمان بودن آنها در جامعه ایجاد میکرد با مارکسیست نشان دادن آنها بگیرد.واقعیتهای جامعه ما نشان میدهد که سهم گروههای مارکسیست در جامعه ما سهمی منفی بوده است.این را تاریخ ما نیز بخوبی گواهی میدهد،اصرار محافل امپریالیستی برای کمونیستی جلوه دادن نهضت ما به این خاطر بود که آنها میدانستند با زدن این برچسب،موج سوء ظن و تردید در جامعه ما برانگیخته میگردد و از شدت و حدت انقلاب تا حد زیادی کاسته میشود.
از اینها گذشته حتی اگر برای همه گروهها و دستجات،سهمی در نظر بگیریم،و سهم همه آنها را هم مثبت فرض کنیم و بپذیریم که بسیاری کشته شدگان آنها،صداقت داشته اند،باز این مسئله اساسی مطرح میگردد که آیا بحث از سهم داشتن یا نداشتن مفهومی دارد یا نه؟
اگر انقلابی بتمام و کمال بثمر برسد و موقع بهره دهی و میوه- چینی آن باشد، بطوریکه هیچ مسئله دیگری جز میوه چیدن و بهره- گیری مطرح نباشد،در آن حال جا دارد که همه گروهها و افرادی که سهمی در به ثمر رساندن انقلاب داشته اند،سهم خود را مطالبه کنند.درست مثل درختی که عده زیادی در کاشتن و پرورش دادن آن سهم داشته اند و در موقع میوه دهی هر کس میگوید سهم مرا بدهید تا بروم.اما واقعیت این است که انقلابی آغاز شده و تازه یک مرحله را طی کرده است و هنوز مراحلی را در پیش دارد.در میان گروههائی هم که در آن شرکت داشته اند اکثریتی وجود دارد و اقلیتی.و این گروهها تا یک مرحله با هم وحدت نظر داشته اند و از آن مرحله به بعد گروهی مدعی است که این انقلاب را در فلان مسیر باید حرکت داد و برد و دیگران میگویند که نه، این انقلاب در آن مسیر نباید برود،بلکه در مسیر یا مسیرهای دیگر باید سیر کند.به عبارت دیگر در نقطه شروع این انقلاب،عده زیادی با یکدیگر همراه بودند و تا یک منزل و یک مرحله که سقوط رژیم بوده است،همه با یکدیگر وحدت نظر داشته اند،اما بعد از تحقق این مرحله،اختلاف نظرها پیدا شده است.می پرسیم آیا انقلاب فقط برای این بوده که رژیم سقوط بکند؟آیا همین قدر که رژیم سقوط کرد دیگر همه چیز درست است و انقلاب به ثمر رسیده و میوه داده است؟
هر انقلابی دو جنبه دارد،یکی جنبه ویران کنندگی و دیگر جنبه سازندگی یعنی آن جنبه که مشخص میکند جامعه آینده چگونه و بر اساس چه الگوئی باید ساخته شود.وقتی انقلابی مرحله دوم خود را تازه شروع کرده و هنوز تا به ثمر رسیدن آن زمان زیاد و تلاش زیادی لازم است،صحبت از تقسیم غنائم و دریافت سهم، عجولانه و نابخردانه است. انقلاب تجزیه بردار نیست که بگوئیم یک قسمت آنرا بشما میدهیم و یک قسمت را بدیگری.انقلاب شبیه قافله ایست که مسیری را طی میکند.این قافله یا باید از این راه برود و یا از آن راه،یا باید مثلا در مسیر اسلام حرکت بکند یا بکلی راه خودش را عوض کرده و از راه دیگری-مثلا کمونیسم- حرکت بکند.در مرحله سازندگی جای این بحث نیست که بگوئیم آنهائی هم که از اول نظریات کمونیستی داشته و تا مرحله سقوط رژیم سهمی داشته اند،باید سهمشان را بگیرند.انقلاب شبیه نهر آب نیست که بگوئیم این نهر تا اینجا آمده،از اینجا یک قسمتش را بشکل جوئی جدا می کنیم و به یک عده میدهیم تا بروند در زمین خودشان بریزند.این امر تنها در صورتی شدنی است که بگوئیم مملکت را تجزیه کنیم و قسمتهای مختلف را به اشخاص و گروههای مختلف بدهیم،و البته این کار غیر ممکن است.
نمی توان انقلاب را در آن واحد در دو مسیر متناقض بحرکت درآورد.حرکت در دو مسیر متناقض مساوی است با نابودی انقلاب.
منبع: پایگاه حوزه
شاه در سفر بی بازگشت
از 26 دی 1357 که محمدرضا پهلوی در بحبوحه انقلاب اسلامی از ایران گریخت تا 5 مرداد 1359 که در بیمارستان رمادی قاهره درگذشت، در سرگردانی و آوارگی بود.
او در اولین مرحله از سفر بدون بازگشت خود وارد آسوان مصر شد و به هنگام ورود به مصر مورد استقبال رسمی و تشریفاتی انورسادات رئیسجمهور این کشور قرار گرفت.
سادات، میهمانان را به هتلی در یک جزیره مصنوعی در وسط رود نیل انتقال داد. شاه یک هفته در این هتل اقامت کرد. سپس در دوم بهمن 1357 با بدرقه رسمی سادات، مصر را به قصد مراکش ترک کرد. گرچه شاه به دعوت پادشاه مراکش به آن کشور رفت ولی در «رباط» از آن تشریفات رسمی که در مصر به عمل آمد خبری نبود.
ملک حسن پس از دیداری کوتاه و رسمی با شاه، ترتیب انتقال وی و همراهانش را به کاخ «جنانالکبیر» در حومه پایتخت داد. شاه 67 روز در این کاخ که در وسط باغ بزرگی بنا شده بود، ماند. در طول این مدت از یکسو امامخمینی از نوفللو شاتو به تهران آمد و 10 روز بعد انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید و از سوی دیگر در مدت زمان دو ماهه اقامت شاه در مراکش، اکثر درباریان و اطرافیان شاه که وی را در خروج از ایران به مصر و از آنجا تا مراکش همراهی کرده بودند، به تدریج او را رها کرده و رهسپار اروپا و امریکا شدند. تنها جمعی از خدمه بودند که شاه را هنگام ترک مراکش همراهی کردند. از سوی دیگر دولت مراکش نیز به دلیل آنکه تصمیم گرفته بود روابط سیاسی با جمهوری اسلامی ایران را حفظ کند مایل نبود اقامت شاه طولانی شود. این موضوع را خود شاه و اطرافیانش نیز از فحوای مقالات مطبوعات مراکش فهمیده بودند.
شاه تصمیم داشت رهسپار آمریکا شود اما مقامات آمریکائی به دلیل اوجگیری بحران سیاسی در روابط تهران و واشنگتن، مایل به پذیرائی از وی نبودند. اردشیر زاهدی از جمله کسانی بود که در آن روزها دائماً در تلاش برای یافتن جائی جهت اقامت شاه بود. او که در «سنموریتس» سوئیس و همچنین در کنار دریاچه ژنو، 2 خانه ویلائی داشت تصمیم گرفته بود شاه را به آنجا انتقال دهد اما دولتمردان سوئیس مایل نبودند روابطشان با دولت جدید ایران به خاطر وفاداری به رئیس یک دولت سرنگون شده به خطر بیفتد.
محمدرضا پهلوی در شرائطی که نتوانسته بود کشوری را به عنوان پناهگاه بیابد، به پیشنهاد مشترک راکفلرو کیسینجر مجبور شد به «باهاما» در آمریکای مرکزی،1 برود. این سفر با هواپیمای اختصاصی شاه حسن مراکشی صورت گرفت زیرا خلبان معزی چند روز پس از آنکه شاه و همراهانش را به رباط رساند، با موافقت شاه، مراکش را به مقصد تهران ترک کرد. 2 هواپیما صبح روز 10 فروردین 1358 فرودگاه رباط را به مقصد جزایر باهاما ترک کرد. در فرودگاه باهاما هیچ یک از مقامات دولتی برای پذیرائی از شاه حضور نیافتند و شاه و همراهان توسط «رابرت آرمائو» عضو ارشد «سیا» و دوست اشرف پهلوی به مقصد از پیش برنامهریزی شده هدایت شدند. شاه، همسرش و یک پیشخدمت به یکی از جزایر و بقیه همراهان به جزیره دیگر برده شدند. به شاه و فرح اجازه خروج از جزیره داده نشد. شاه 70 روز در این جزیره به سر برد. انتشار خبرهای مربوط به برقراری نظام جمهوری اسلامی در 12 فروردین 1358، شناسائی جهانی جمهوری اسلامی ایران، اعدام هویدا و امرای ارتش شاه در ایران، ورود عرفات به تهران، تبدیل سفارت اسرائیل به سفارت فلسطین، تعقیب بینالمللی شاه و تشدید بیسابقه مراقبتهای امنیتی برای حفظ جان شاه و ممانعت از ربوده شدن وی، بدترین خبرها و رویدادهائی بود که شاه طی 7 هفته اقامت خود در باهاما با آنها مواجه شده بود. علاوه بر این، در همین مجمعالجزایر بود که شاه توسط پزشکان اعزامی از فرانسه، از بیماران سرطان لنفاویش مطلع شد. 3
شاه و باقیمانده همراهان روز 20 خرداد 1358 با یک هواپیمای کرایهای از باهاما راهی مکزیک شدند و در یک خانه ویلائی که قبلاً برای اقامت آنان در نظر گرفته شده بود، مستقر شدند.