اندیشه در حیرت است از کسی که بهتر از او را،
هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده
و در هیچ قلبی راه نیافته...
او، آیینه ذات پروردگار بود و میدانست
هر آنچه را در آسمانها و زمین و بهشت و دوزخ بود؛
از گذشته تا آینده.
او هر آنچه داشت، از خدا داشت
و «قرآن» که «بیان کننده همه چیز است».
دولتهایی پوشالی در نبرد بودند و جدال؛
یکی با کژ اندیشههایی محال و دیگری در حال زوال و...
«حال» بهترین مجال برای آنکه «شیعگی» جان بگیرد
و اسلام، سامان.
او بیشتر از همگان، هر چیز را برایمان باز گفت
و خویش آن سان بود، که مینمود.
و «شیعه» منسوب به اوست؛
آیا ما پیروانی صادق هستیم؟
فرزند آسمانی مدینة الرسول،
با سی و چهار سال احیاگری و اهتمام،
شیعه را یکسره «جعفری» کرد.
عطر خوش عرفان، کلام، فقه، عقاید و...
از جانش میتراوید و در جای جای جهان میپیچید؛
آنگونه که هزاران شاگرد را در مکتبش پرورانید.
پدرآن بزرگوار حضرت امام باقر (علیه السلام ) است مادرش (ام فروه ) و یافاطمه استمشهور ام فروه است محل تولد 17 ربیع الاول سال 83 هجرى در مدینه منوره محل و وقتشهادت 25 شوال سال 148 به دستور منصور دوانیقى مرقد شریفش قبرستان بقیع در مدینهطیبه در سن 65 سالگى به شهادت رسید .
آن بزرگوار در دوران خود چهار هزار شاگردداشت
جعفر نام نهرى است در بهشت از این رو پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و امام باقر (علیه السلام ) نام او را جعفر نهادند چرا که وجود پر برکت او هم چونآب زلال نهر بهشت حیات بخش و پر ثمر است و لذا امام صادق (علیه السلام ) توصیهفرمودند که نام بچه هایتان را نام نیک بگذارید و معنى دار باشد انتخابکنید.
محمد بن مسلم (که یکى از شاگردان امام صادق (علیه السلام ) است مى گویدروزى در محضر امام باقر (علیه السلام ) بودم ناگاه پسرش جعفر (امام صادق ) وارد شدامام باقر (علیه السلام ) پسرش را به سینه اش چسباند و فرمود پدر و مادرم به فدایتآن گاه به من رو کرد و فرمود بعد از من امام تو این (پسر) است از دین او پیروى کنواز علم او بهره بگیر سوگند به خدا این پسر همان صادق است که رسول خدا (صلى اللهعلیه و آله و سلم ) او را براى ما توصیف فرمود که پیروان او در دنیا و آخرت اهلنجات است .
در این هنگام خنده اى بر لب هاى امام صادق (علیه السلام ) نشست وچهره اش سرخ شد، امام باقر (علیه السلام ) به من رو کرد و فرمود سئوال هاى خود رااز این فرزند بپرس من به امام صادق (علیه السلام ) (که در آن وقت هنوز به امامتنرسید بود) عرض کردم اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) خنده از (کدامعضو) نشاءت مى گیرد
آن حضرت در پاسخ سئوال من فرمودیا محدالعقل من القلب و الحزن من الکبد و النفس من الریه و الضحک من الطحال .
اى محمد بن مسلم عقل از قلب (روح ) است حزن و اندوه از ناحیه جگر است نفس ازناحیه ریه و شش است و خنده از ناحیه طحال (سپرز) مى باشد .
برخاستم و سر مبارک آنحضرت را بوسیدم .
زبان رساى اسلام بود
و مبین شریعت مصطفى(صلی الله علیه و آله).
با سخنانى حکیمانه، منطقى استوار، علمى سرشار،
برگزیده روزگار به شمار مى آمد و ... بنده شایسته پروردگار.
در سالهاى سیاهى که ابرهاى سلطه امویان،
آسمان جهان اسلام را تاریک کرده بود و در سالهایى تیره تر،
که حکومت عباسیان، مسلمانان را به تیرگى نشانده بود.
او خورشید مدینه دین و دانش بود.
در میان این دو فصل سیاه و سرد و ابرآلود،
چند صباحى که خورشید وجودش از افق مکتب و مذهب تابید،
اسلام و قرآن را جان بخشید.
او آبیارى نهال حق کرد تا این بذر ایمان پا گرفت
و در افق اندیشه ها تابان شد.
دین به نام او زنده گشت.
درخت علم، در بوستان کلامش رویید و به برگ و بار نشست.
گلشن فضل، از چشمه دانش او سیراب شد.
کتاب فقه، با «الفباى صادقى» نگاشته گشت.
وقتى چشمه فضل و فقه و علم و کمال او مى جوشید،
حسودان و عنودان؛ زبان به طعن مى گشودند
و تیغ دشمنى بر مى کشیدند
و پاى خصومت پیش مى گذاشتند.
ولى... کدام دانشور را مى توان شناخت و نام برد
که از گنج دانش حضرت صادق علیه السلام بهره نبرده باشد؟
و کدام معلم را مى توان یافت که به اندازه او،
تربیت یافته در مکتب عترت داشته باشد؟
حوزه هاى علمیه،نقش شاگردى او را
به سر درهاى خویش نوشته اند.
فقیهان دین مدار،
خوشهچین حدیث و حکمت صادقىاند.
آن چهار هزار گوش حکمت نیوش،
که از زبان این حجت خدا حدیث مى شنیدند
و آن چهار هزار زبان و قلم
که به گفتن و نوشتن و ثبت و نشر حقایق دین
از زبان او مى پرداختند، هر کدام منشورى بودند
که آن نورهاى تابان را در رواق اندیشه هاى بشرى مى تاباندند
و آن معارف ناب و والا را از عرش بلند «علم لدنى» حضرتش،
بر فرش کتابها و دفترها فرود مى آوردند.
خوشا به حال آن چهار هزار حکمت آموز محضرش!
آنان، همچون نسیمى خوشبوى،
از کوى معارف او گذشته،
در پهنه قلمرو اسلام، جوهره دین را پخش مى کردند
و «قال الصادق» گویان، کام تشنگان معرفت را عطرآگین مى ساختند.
عصرى بود که بدعت گذاران و دین ستیزان،
در قالبهاى مختلف به تحریف چهره
آیین محمدى صلی الله علیه و آله مى پرداختند.
امام صادق علیه السلام بود که خورشیدگون مى تابید
و آن اوهام و خرافات و تحریفات را مى زدود.
در کتاب ارشاد القلوب دیلمی روایت شده است که:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله لباس خود را شخصاً وصله میکرد و کفش خود را تعمیر مینمود. گوسفندان خود را میدوشید. با بردگان همغذا میشد و بر زمین مینشست بر چهارپای بدون زین سوار میشد و دیگری را بر پشت خود سوار میکرد. مایحتاج خانه را خود از بازار تهیه میکرد و به سوی خانه میبرد. با غنی و فقیر یکسان رفتار و برخورد میکرد و در هنگام مصافحه دست خود را نمیکشید تا طرف مقابل دست خود را بکشد. به هر کسی میرسید سلام میکرد چه توانگر و چه درویش، چه کوچک و چه بزرگ.
اگر به خوردن دعوت میشد آن را کوچک نمیشمرد هر چند یک خرمای پوسیده باشد. مخارج زندگی آن حضرت سبک و کم بود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دارای طبع بزرگ و خوشرو و خوش معاشرت بود. بدون آن که بخندد همیشه تبسّمی بر لب داشت، و بدون آن که چهرهاش در هم باشد اندوهگین به نظر میرسید، و بدون آن که از خود ذلت نشان بدهد همواره متواضع بود، و بدون آن که اسراف کند سخاوتمند بود. قلبی رقیق و دلی نازک داشت و نسبت به همه مسلمانان رئوف و مهربان بود.»
در مکارم الاخلاق طبرسی(ره) آمده است که:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله عادتش این بود که به آیینه نگاه میکرد و موی سر و صورت خود را صاف و مرتب میکرد و چه بسا این کار را در برابر آب انجام میداد، و نه تنها برای خانواده خود، بلکه برای اصحاب خویش نیز زینت میکرد.»
رسول خدا فرمود:
«خدا دوست دارد بندهاش وقتی برای دیدن دوستان از خانه خارج میشود خود را زینت کند و آماده نماید.»
در مکارم الاخلاق طبرسی (ره) از حضرت علی علیهالسلام چنین روایت شده است:
«هرگز نشد رسول خدا صلی الله علیه و آله با کسی مصافحه کند و آن حضرت جلوتر از طرف مقابل دست خود را بکشد. و هرگز نشد که با کسی در کار و حاجتی همکاری کند و آن حضرت پیش از طرف مقابل از آن کار منصرف گردد. و هرگز نشد کسی با آن حضرت سر صحبت را باز کند و او قبل از طرف مقابل سکوت نماید. و دیده نشد پیش روی کسی پای خود را دراز کند.
و هرگز بین دو امر مخیّر نشد، مگر این که دشوارتر را انتخاب مینمود. اگر ظلمی به او میشد در مقام انتقام بر نمیآمد، مگر آن که حرمتهای الهی هتک شود که در آن صورت خشم میفرمود و غضبش برای خدا بود. تا زنده بود در حال تکیه دادن غذا میل نفرمود. هیچگاه چیزی از او خواسته نشد که در جواب، نه بگوید، و هرگز حاجت سائلی را رد نمیکرد، و چنانچه مقدور بود حاجت او را برمیآورد و اگر ممکن نبود با زبان نرم و شیرین او را راضی میساخت.»
منبع:
سیمای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرحسین علیقلی
چون حضرت خدیجه (سلام الله علیها) از راستگویی و امانتداری و صفات پسندیده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (که زبانزد خاص و عام بود) اطلاع یافتند به ایشان پیشنهاد دادند که برای تجارت به سوی شام رفته و سهمی بیشتر از تاجران دیگر برگیرند.
پیامبر نیز پذیرفتند و به همراه میسره - غلام مخصوص حضرت خدیجه(سلام الله علیها) - و مقداری کالای گرانبها عازم شام شدند.
هنگامی که به شام رسیدند، حضرتش در سایه درختی نزدیک صومعه یکی از راهبان فرود آمدند.
راهب از میسره پرسید که " آن شخص که زیر این درخت نشسته کیست؟"
میسره پاسخ داد که "ایشان یکی از مردمان قریش و اهل حرم (شهر مکه) است."
راهب گفت "سوگند به خدا که جز پیامبر کسی دیگر زیر این درخت ننشسته است."
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کالاهایی که با خود آورده بودند را فروخته و آنچه میخواستند خریدند و به سوی مکه بازگشتند.
در این سفر همه تجار سود بردند. به خصوص رسول اکرم که از دیگران سود بیشتری نصیبشان گردید. پس از بازگشت هنگامی که حضرت خدیجه (سلام الله علیها) از میسره درباره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سوال کردند، میسره پاسخ داد که تمام کارهای ایشان حساب شده و منظم و بر اساس عقل است. همچنین او وقایعی که در سفر رخ داده بود را بیان کرده و گفت: هنگامی که یکی از تجار از پیامبر خواسته بود که به "لات "و "عّزّی"، دو بت مشهور در مکه یاد کند، ایشان امتناع کرده و گفتهاند: "چیزی نزد من پستتر از لات و عّزّی نیست."
پس از این که حضرت خدیجه (سلام الله علیها) از این جریانات مطلع گشتند شخصی را نزد رسول خدا فرستاده و توسط او پیغام دادند که به علت شرف و نسب والای پیامبر در میان قومشان و خصایصی چون امانتداری، راستگویی و نیکخویی، مایل به ازدواج با ایشان میباشند.
چون پیامبر از این موضوع با خبر شدند، عموهای خویش را خبر کرده و آنها را به خواستگاری حضرت خدیجه فرستادند.
در این مجلس حضرت ابوطالب (علیه السلام) - عموی ایشان - سخن را آغاز کرده و پس از حمد و ثنای الهی و ذکر پارهای از خصوصیات رسول خدا، از حضرت خدیجه (سلام الله علیها) خواستگاری کردند. آن بانو نیز قبول کرده و بدین ترتیب خود را به تزویج پیامبر درآوردند.
در این زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 25 سال و بنا به گفته اکثر مورخان حضرت خدیجه (سلام الله علیها) 40 سال داشتهاند. (البته برای ایشان سنین کمتری هم ذکر کردهاند.)