شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
اسلام عليک يا صاحب الزمان

پيام‌هاي اتاق

درب کنسرو بازکن برقی
+ بهار عشق شکوفا نمي شود بي تو بيا که غنچه ي دل وا نميشود بي تو بر آي از افق اي آفتاب صبح اميد که شب رسيده و فردا نمي شود بي تو هزار چشمه جوشان به دشتها جاريست يکي روانه ي دريا نمي شود بي تو ز سرد مهري شبهاي هجر دلتنگم بيا که عقده ي دل وا نمي شود بي تو بيا،بيا گره از کار عاشقان بگشاي که عشق و عاطفه معنا نمي شود بي تو
+ چه جمعه ها که يک به يک غروب شد نيامدي چه بغض ها که درگلو رسوب شد نيامدي خليل آتشين سخن،تبر به دوش بت شکن خداي ما دوباره سنگ وچوب شد نيامدي براي ماکه خسته ايم نه،براي عده اي چه خوب شد نيامدي تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام دوبار صبح، ظهر، غروب شد نيامدي هنوز منتظرم آقا
+ تقديم به کسي که ثانيه هايمان را به انتظار قدومش چراغان کرده ايم سلام بر تو اي اميد انتظار زمين و آسمان... سلام بر تو اي روح پر شکوه حق... سلام بر تو اي محبوب دلها... سلام بر تو اي آسماني ترين، اي عاشقانه ترين شعر آفرينش... سلام بر تو و هر آنچه که از براي توست.. دلتنگي هايم تمامي ندارد و اين بغض ويرانگر بنيان وجودم را ازهم مي پاشد نيمه شب است و مثل هرشب چشمهايم با خواب بيگانه است نميدانم شعر تلخ
+ نهم ربيع الاول سالروز آغاز ولايت و امامت و زعامت آخرين سحاب رحمت ، ناجي امت و يگانه ذريه ذخيره دودمان آل طاها، صاحب العصر و زمان ،حضرت اباصالح المهـدي برمحبان ، منتظران و چشم انتظــاران ظهــورش تبريک و تهنيت باد
+ سامره امشب تماشايي شده جنت گل هـاي زهرايي شده لحظه لحظه، دسته دسته از فلک همچو باران از سمـا بارد ملک مي زنند از شوق دائم بال و پر در حضـور حجت ثانـي عشر ملک هستي در يم شادي گم است بعثت است اين، يا غدير دوم است يوسف زهرا بـه دست داورش مي نهد تاج امـامت بـر سرش عيد «جاء الحـق» مبارک بر همه خاصـه بـر سـادات آل فاطمه
+ آغاز امامت نور خداوند، سرنوشت زمين را به تو سپرده است. در اين ثانيه هاي تازه، در اين شکوه ديرين سال رحمت که امروز اين گونه سرشار است، پاي هر دريچه ستاره اي مي درخشد و هياهويي است آغاز روزي اين چنين را؛ آغاز امامت نور، آغاز امامت آخرين ستاره بيدار. شايسته ايستاده اي و چراغ هاي راه، در سرانگشتان اشارتت روشن شده است. شايسته ايستاده اي و خورشيد، بر پلک هاي آفتابي ات سجده برده است. شايسته ايستاد
+ جهان ديگر تاب ندارد , اين همه بي عدالتي را بيا که چاره ساز تويي , بيا که مرهم دل چاک چاک تويي , بيا که تسکين اين همه درد جان گداز تويي بيا تو را به جان زينب کبرا بيا مي دانم و قبل هم گفته ام تو اينجايي و من گنه کار چشم ديدن تو را ندارم ام...ا مگر به قول ان شاعر دل سوخته : مگر ما گناهکارا دل نداريم آقا جون هر روز که چشم باز مي کنم به اين زمانه بي رحم مي بينم و حس مي کنم که چقدر جاي شما خاليست در
+ تا وعده قيامت تو صبر ميکنيم برداغ بي نهايت تو صبر ميکنيم اي از تبار آينه و آفتاب و عشق تا مژده زيارت تو صبر ميکنيم
+ دلي دارم که رسواي جهان است گرفتار بتي ابرو کمان است نگاهم سوي طاووسي بهشتي است که نامش مهدي صاحب الزمان است
+ ديريست که ما منتظر روي تو هستيم ما بند نجابت به تن اسم تو بستيم ديريست که دلداده ما خانه نشين است جاي قدمش بوسه به صد چاک زمين است
+ زمين دلتنگ و مهدى بيقرار است‏ فلك شيدا، پريشان روزگار است‏ دلا، آدينه شد، دلبر نيامد غروب انتظارم سرنيامد
+ شعر عليرضا قزوه براي امام زمان(عج) سرم را مي زنم از بي کسي گاهي به درگاهي نه با خود زاد راهي بردم از دنيا، نه همراهي اگر زاد رهي دارم همين اندوه و فرياد است "نه بر مژگان من اشکي نه بر لبهاي من آهي" غروبي را تداعي مي کنم با شوق ديدارش تماشا مي کنم عطر تنش را هر سحرگاهي دلم يک بار بويش را زيارت کرد... اين يعني نمي خواهد گدايي را براند از درش شاهي نمي خواهم که برگردد ورق، ابليس
+ شعر سعيد بيابانکي براي امام زمان(عج) خدا کند که بهار رسيدنش برسد شب تولد چشمان روشنش برسد چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز به اين اميد که دستم به دامنش برسد هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ که آن انارترين روز چيدنش برسد چه سالها که درين دشت ، خوشه چين ماندم که دست خالي شوقم به خرمنش برسد بر اين مشام و بر اين جان چه ميشود يارب! نسيمي از چمنش بويي از تنش برسد خداي من دل چشم انتظار
+ شعر علي سليماني براي امام زمان(عج) در امتداد خزان ، روزها زمستاني و در غياب شما ، آفتاب زنداني جسارت است ولي يک سوال مي پرسم چقدر در پس پرده حضور پنهاني ؟ ببين براي شما جمعه ندبه مي خوانند نوادگان زمين خسته از پريشاني چه وقت ميرسد آقا نگاهتان باشد براي شب زدگان آيت غزل خواني ؟ چرا نمي رسي اي منتقم ببين امروز به نيزه ها شده قرآن به دست شيطاني دوباره پنجره ها ، زل زدن به غربت شهر در انت
+ شعر بهروز سپيد نامه براي امام زمان (عج) سلام اي ماه مهجور زمستانهاي ابرآلود! چرا ديگر نمي‌تابد سرودت از محاق رود مگر روح اساطير کهن باران بباراند به روي سرزمين هاي اسير حلقه‌هاي دود به روي بام ها آيينه‌ها گرم تماشايند افق هاي تباهي را برآ اي طلعت موعود نفير کوزه‌هاي تشنه ي اعصار مي‌گويد که عشق - اين ماه سرگردان- زماني اين حوالي بود تو را با خوشه ي پروين هميشه جستجو کردم از آن روزي که از پرديس
ساعت دماسنج
گروه يه شاخه گل نرگس
از ساعت 14 تا 23
vertical_align_top