اسلم بن عمر و غلام امام حسین علیه السلام که پدرش ترک زبان بود این غلام نویسنده و اهل قلم بود و نوشته اند که وقتى قدم به میدان کارزار نهاد این رجز را مى خواند:
البحر من طعنى و ضربى یصطلى
و الجو من سهمى و نبلى یمتلى
اذا حسامى و یمینى ینجلى
ینشق قلب الحاسد المبجلى
1 ـ (( دریا از ضربات شمشیر و نیزه ام متلاطم و فضا از تیر پیکانم پر مى شود. ))
2 ـ (( هنگامیکه دست و شمشیرم به حرکت درآید قلب حسود از ترس ‍ مى شکافد. ))
به سپـاه کفـر حمـله کرد و عـده زیادى را به جهنم فرستاد که بعضى از مورخین تعداد کشتگان او را هفتاد نفر بحساب آورده اند.
پس از آنکه بزمین افتاد حسین علیه السلام بر بالینش آمد در وقتى که هنوز رمقى بر تن داشت ، حضرت مشاهده کرد که غلام نسبت به مولایش اظهار علاقه مى کند، محبت غلام امام را گـریان ساخت در کنارش نشست و صورت بر جبین غلام گذاشت ، اسلم که از این همه محبت مـولایش به وجد آمـده بود گویا روح تازه اى در بدنش دمید و فریاد زد:من مثلى و ابن رسول الله واضع خده على خدى .
(( کیست مـثـل مـن که پـسر پیغمبر صورت بر صورتم نهاده . ))
با گفتن این جمله از شوق ، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

آنچه در کربلا گذشت ((از مدینه تا کربلا)) نویسنده : آیت الله محمد على عالمى






تاریخ : یکشنبه 91/10/10 | 6:20 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.