12- قنسرین
نطنزی در خصائص نقل کرده است که مأموران ابن زیاد، بهمراه سر امام حسین علیهالسلام در منزلی به نام «قنسرین» فرود آمدند،
مرد راهبی از صومعه خود بیرون آمد و مشاهده کرد که از آن سر مقدس نوری بسوی آسمان ساطع است !
راهب به نزد حاملان سر آمد و 10 هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد،
پس صدائی شنید که هاتفی میگفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنکه حرمت این سر را شناخت.
راهب سر برداشت و گفت: یا رب! بحق عیسی، این سر مقدس را اجازه فرما که با من سخن بگوید.
در این هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: ای راهب! چه میخواهی ؟!
راهب گفت: تو کیستی ؟!
آن سر مقدس فرمود: «انا ابن محمد المصطفی و انا ابن علی المرتضی و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بکربلا، انا المظلوم، انا العطشان!»
و بعد از این جملات سکوت کرد.
آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمیدارم تا اینکه بگویی که شفیع من خواهی بود در روز قیامت.
باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: "به دین جدَم محمد باز گرد".
پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول کرد.
چون آن گروه صبح کردند، راهب ازآنان قول گرفت که به سربی احترامی نکنند.آنهاقول دادندوآن سر مقدس را از راهب گرفته و حرکت کردند،
و هنگامی که به میان وادی رسیدند دیدند که آن 10 هزار درهم به سنگ مبدل شده است.
1بحار الانوار 45/303.
2_معجم البلدان 4/403
13- معرة النعمان
چون حاملان سر به «معرة النعمان» رسیدند، اهالی آنجا به آنان خدمت کرده و خوراک و نوشیدنی در اختیار آنان قرار دادند
و پاسی از روز را در آنجا ماندند و از آنجا رهسپار «شیزر» شدند.
14 - شیزر
چون به «شیزر» رسیدند، پیرمردی گفت: این سر که به آنان همراه است، سر حسین بن علی است.
اهالی آنجا با هم سوگند خوردند که به هیچ روی، آنان را به منطقه خود راه ندهند،
لذا آنان بدون آنکه در آنجا توقف کنند، به حرکت خود ادامه دادند تا به «کفر طالب» رسیدند.
15 - کفر طالب
اهالی آنجا نیز درها را به روی آنان بستند و حاملان آن سر مقدس، هر چه از آنان آب طلب کردند،
گفتند: به شما آب نمیدهیم، چرا که حسین و اصحاب او را تشنه شهید کردهاید.پ
معجم البلدان 5/165.
16- سیبور
آنان بناچار از «کفر طالب» کوچ کرده و به «سیبور» رسیدند. از حضرت امام سجاد علیهالسلام در این منزل نیز شعری چند نقل کردهاند.
پیرمردی از هواداران عثمان، مردان «سیبور» را گرد آورده و گفت: زینهار! فتنه مکنید، راه دهید تا مانند دیگر شهرها از اینجا بگذرند!
جوانان امتناع کردند، پل ارتباطی آن منطقه را خراب کردند و سلاح بر گرفته آماه جنگ شدند.
از طرفین تنی چند کشته شدند. ام کلثوم علیها السلام دعا نمود که خداوند ارزاق آنها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد.
17 - حماة
از «سیبور» رهسپار «حماة» شدند، در آنجا نیز دروازهها را بر روی آنان بستند و از ورودشان به آنجا جلوگیری کردند.
18 - حمص
به ناگزیر، از «حماة» گذشته تا به «حمص» رسیدند، والی آنجا را از ورود خود آگاه ساختند و از او خواستند تا به «حمص» وارد شوند،
ولی در آنجا نیز با مقاومت مردم روبرو شدند، و با پرتاب سنگ از آنان پذیرایی کردند تا تنی چند از مأموران را کشتند.
آنان مسیر خود را تغییر دادند تا از دروازه شرقی شهر در آیند! آن دروازه را نیز بستند
و گفتند: «لا کفر بعد ایمان و لا ضلال بعد هدی» هرگز اجازه نخواهیم داد که سر مبارک امام را وارد این شهر کنید،
و حاملان آن سر مقدس ار از آنجا دور کردند و آنان به جانب «بعلبک» حرکت کردند.
الدمعة الساکبة 5/67)