کار ما را ناله مشکل کرده است |
کاروان در شام منزل کرده است |
نازنینانى که نور دیده اند |
در دل ویرانه اى خوابیده اند |
غم بسى افزون ولى غمخوار نیست |
کاروان را کاروانسالار نیست |
عرش حق لرزان به خود از آهشان |
شهپر جبریل ، فرش راهشان |
نازدانه دخترى با صد نیاز |
با دلى آکنده از سوز و گداز |
سر نهاده روى خاک و، خفته بود |
لیک همچون زلف خود آشفته بود |
آنکه نسبت با شه لولاک داشت |
جاى دامن ، سر به روى خاک داشت |
چون که سر از بستر رویا گرفت |
یک جهان غم در دل او جا گرفت |
نازنینان ، جملگى در خواب ناز |
کودکى بیدار، گرم سوز و ساز |
بهر دیدار بیتاب شد |
شمع آسا گریه کرد و آب شد |
پاى تا سر حسرت و امید بود |
ذره آسا در پى خورشید بود |
گرد روى ماهش از غم هاله داشت |
در فغانش یک نیستان ناله داشت |
ناله اش چون راه گردون مى گرفت |
چشم او را پرده خون مى گرفت |
هر چه خواهى داشت غم ، شادى نداشت |
طایر پر بسته آزادى نداشت |
هستیش از عشق مالامال بود |
گریه مى کرد و سرا پا حال بود |
ناله اش چون در دل شب شد بلند |
ناله جانسوز زینب شد بلند |
گفت با کودک که بیتابى چرا؟ |
هستى زینب نمى خوابى چرا؟ |
عندلیب من ، چرا افسرده اى ؟ |
نوگل من از چه پژمرده اى ؟ |
بهر زینب قصه آن راز گفت |
ماجراى خواب خود را باز گفت |
گفت : در رویا پدر را دیده ام |
دست و پا و روى او بوسیده ام |
چون شدم بیدار، باب من نبود |
ماه بود و، آفتاب من نبود |
دید فرزند برادر خسته است |
رشته الفت ز جان بگسسته است |
درد را مى دید و درمانى نداشت |
سر زحسرت روى دوش او گذشت |
ناگهان ویرانه رشگ طور شد |
آفتاب آمد، جهان پر نور شد |
آفتاب عشق در ویرانه تافت |
ذره آسا سوى مهر خود شتافت |
لحظه اى حیران روى شاه شد |
پاى تا سر محو ثارالله شد |
از دل کودک که محو شاه بود |
آنچه بر مى خاست دود آه بود |
تا ببوسد، غنچه لب باز کرد |
بیقرارى را ز نو آغاز کرد |
بحر عشق او تلاطم کرده بود |
دست و پاى خویش را گم کرده بود |
ذره سان سرگرم ساز و سوز شد |
محو خورشید جهان افروز شد |
تحفه اى زیبنده جانان نداشت |
رو نمایى غیر نقد جان نداشت |
دید چون نور حسینى را به طور |
مست شد موسى صفت از جام نور |
آن چنان شد مست کز هستى گذشت |
کار این مى خواره از مستى گذشت |
ذره از روشن دلى خورشید شد |
محفل افروز مه و ناهید شد |
از شراب وصل شد سر مست او |
متحد شد هست او با هست او |
(دیگر از ساقى نشان باقى نبود) |
(ز آنکه آن مى خواره جز ساقى نبود) |
من چه گویم وصف آن عالى جناب ؟ |
(آفتاب آمد دلیل آفتاب
تاریخ : شنبه 91/10/2 | 6:56 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()