این گنج غم که در دل خاک آرمیده است |
این دختر حسین سر از تن بریده است |
این است دخترى که پدر را به خواب دید |
کز دشت خون به نزد اسیران رسیده است |
بیدار شد ز خواب و پدر را ندید و گفت |
اى عمه جان ، پدر مگر از من چه دیده است |
این مسکن خراب پسندیده بهر ما |
از بهر خود جوار خدا را گزیده است |
زینب به گریه گفت که باشد برادرم |
اندر سفر که قامتم از غم خمیده است |
پس ناله رقیه و زنها بلند شد |
و آن ناله را یزید ستمگر شنیده است |
گفتا برند سوى خرابه سر حسین |
آن سر که خون او ز گلویش چکیده است |
چون دید راس باب ، رقیه بداد جان |
مرغ روان او سوى جنت پریده است |
این است آن سه ساله یتیمى که درجهان |
جز داغ باب و قتل برادر ندیده است |
دانى گلاب مرقد این ناز دانه چیست |
از عاشقان کربلا اشک دیده است |
معمور هست تا به ابد قبر آن عزیز |
لیک قبر یزید را به جهان کس ندیده است . |
تاریخ : شنبه 91/10/2 | 6:51 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()