سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

هشتم صفر

وفات سلمان فارسی

در هشتم صفر سال 36 ه .ق. سلمان، بزرگ صحابی رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در مداین وفات نمود. (1)

ابتدا نامش «روزبه» بود که در روستاى « جى» در نواحى اصفهان متولد شد. پدرش دهقانى زحمت‌کش بود و آیین زرتشتى داشت. به همین دلیل روزبه را به خدمت آتشکده زرتشت درآورد. سلمان بر اثر آشنایى با مسیحیان منطقه، پیرو دین مسیح شد اما با مخالفت شدید و عقاب پدر مواجه شد. او پس از تحمل رنج فراوان سرانجام از بند پدر گریخت و به شام پناه برد.

در آنجا در کنار اسقف شام به خدمت این دین پرداخت. سلمانهمواره به دنبال کیش برتر در جست وجو و تلاش بود و در راستای این تلاش‌ها، در نهایت به موصل آمد و از آن‌جا به قصد شبه جزیره عربستان، هجرت کرد و در بین راه با ناجوانمردى همراهانش به عنوان برده به یک یهودى فروخته شد. پس از چندى، فردى از یهود بنی قریظه او را بار دیگر خرید و به مدینه برد.

سلمان پس از سال‌ها تلاش و جستوجو براى یافتن دین حق و پیامبر موعود، گمشده خویش را در وجود نازنین خاتم الانبیاء و اشرف مخلوقات، حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) پیدا کرد. پیامبر(صلی الله علیه و اله) او را سلمان نام نهادند و امر فرمودند تا با کار کردن، خود را از صاحبش بازخرید کند. سرانجام او با کمک حضرت و یارانش آزاد شد(2) و تمام عشق و محبت خود را در راه پیامبر اسلام و امیرمؤمنان علیه السلام نثار کرد.

محبت، اخلاص و ارادت نسبت به آستان نبوى و خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) او را به جایى رسانید که از زبان مبارک پیامبر (صلی الله علیه و اله) که هرگز سخن به مبالغه نمى‌گشاید به این حدیث مفتخر شد:

«سلمان دریایى بى کران و گنجى است تمام نشدنی. سلمان از ما اهل بیت است و حکمت و برهان به او داده شده است». (3)

درباره حکمت و دانش سلمان همین بس که او در کلام گوهر بار مولاى متقیان، همسان لقمان و یا حتی در زبان امام جعفر صادق (علیه السلام)، بهتر از لقمان شناخته شده است.

امام محمد باقر(علیه السلام) خطاب به کسی که نام سلمان فارسی را برد فرمودند: «او را هیچ گاه سلمان فارسی نخوانید؛ چرا که او سلمان محمدی و مردی است از ما اهل بیت(علیهم السلام)!» (4)

از روایات استفاده مى‌شود که سلمان از اسم اعظم الهى اطلاع داشته و از راویان معتبر حدیث بوده است. او از میوه‌هاى بهشتى در دنیا تناول کرده و به درجه‌اى رسیده که بهشت مشتاق و چشم انتظار او بوده است. (5)

روزى پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) این آیه را برای مردم خواندند:

«وَاِن تَتَوَ لَّوا، یَستَبدِلُ قَوماً غَیرُکُم ثُمَّ لا یَکوُ نوُا أمثا لَکُم ؛(6) اگر شما عرب‌ها از اسلام روى برتابید، خداوند قومی را جانشین شما خواهد کرد که از شما نیستند و چون شما رفتار نمى‌کنند».

اصحاب از پیامبر(صلی الله علیه و اله) پرسیدند: «اى رسول خدا(صلی الله علیه و اله) ! آن مردم چه کسانى هستند که جانشین عرب مى‌گردند؟»

پیامبر(صلی الله علیه و اله) دست بر دوش سلمان نهاد و فرمود: «این مرد و قوم اویند». سپس افزود: «به خدایى که جانم در دست اوست، اگر ایمان را در ثریا آویزند، سر انجام مردمى از فارس آن را در ربایند». (7)

سلمان همواره ملازم رکاب پیامبر (صلی الله علیه و اله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) در صحنه‌هاى گوناگون بود و در جنگ‌ها به عنوان مشاور عالى پیامبر (صلی الله علیه و اله) و از فرماندهان سپاه حضرت بود. به ویژه در جنگ احزاب، کندن خندق در اطراف مدینه به پیشنهاد سلمان فارسى بود. وى در دوران حکومت خلفاى غاصب، مدافع

امیرمؤمنان(علیه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود و وجود او در صف مخالفان حکومت به عنوان صحابی خاص پیامبر(صلی الله علیه و اله) براى دستگاه خلافت سخت گران مى نمود. او از معدود کسانى بود که در شهادت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بر پیکر نازنین حضرت در آن خاکسپاری شبانه نماز خواند. (8)

سلمان در هشتم صفر سال 36 ه .ق. در 250 سالگى و(بنا به قولى 350 سالگى) وفات نمود و به حبیب خود حضرت ختمى مرتبت پیوست.(9)

همین شرافت و بزرگى بر او کافى است که امیر مؤمنان (علیه السلام) درشب وفات با طى الارض و اعجاز از مدینه به مداین آمدند و بر پیکر او حاضر شدند و او را غسل دادند و با دست نازنین خود کفن نمودند و بر او نماز خواندند . سلمان در حالى که بر چهره مولاى خود متبسم بود، از این دنیاى خاکى رخت بربست.

در نماز بر جنازه سلمان جعفر طیار و حضرت خضر با هفتاد صف از ملایکه حضور داشتند که در هر صف هزاران فرشته قرار داشت. مدفن سلمان محمدى(صلی الله علیه و اله) در مداین در نزدیکى شهر بغداد، جنب تاق کسرى قرار دارد و بارگاهش زیارتگاه عاشقان و شیفتگان

اهل بیت(علیهم السلام) و تربیت شدگان این خاندان است.

نهم صفر

1 شهادت عمّار یاسر در جنگ صفین

در نهم صفر سال 37 ه .ق. در جریان جنگ صفین، عمار یاسر به درجه والای شهادت نایل شد. کنیه‌اش ابویقظان، از صحابه نزدیک نبى اکرم (صلی الله علیه و اله) و از یاران با وفاى امیرمؤمنان (علیه السلام) بود. او مسلمانى راستین بود که به همراه پدر و مادر خود (یاسر و سمیه) و نیز برادرش عبدالله در همان روزهاى آغازین دعوت نبوى، به دین توحید مشرف شدند.

مادرش نخستین زنى بود که در اثر شکنجه‌هاى کفّار و مشرکان، در مکه، به طرز دلخراشى در راه اسلام به شهادت رسید. عمّار و پدر و مادرش را به همراه بلال و خباب و صهیب، زره آهنین بر تن مى‌کردند و در صحراى داغ زیر آفتاب سوزان مى‌خواباندند. زمانى که عمّار را در آتش انداخته بودند پیامبر خطاب به آتش فرمودند: «یا نار کونى بردا و سلاماً على عمّار کما کنت برداً و سلاماً على ابراهیم».

در نتیجه دعا، آتش سوزان اثرى بر بدن وی نگذاشت. (10)

در جلال و عظمت وی همین بس که رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و اله) فرمودند: « عمّار از سر تا پاى مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او عجین شده». (11)

عمّار چونان زمان پیامبر که فرماندهى دلیر و یاور پیامبر بود، یار و یاور

أمیرمؤمنان(علیه السلام) در عرصه‌هاى مختلف و مشاور حضرت در زمان خلافت ظاهرى ایشان بود. چونان رزم آوران جوان، همچون شیر، در مقابل دشمنان ولایت مى‌ایستاد و از مولاى متقیان(علیه السلام) دفاع مى‌نمود. وجود وی در صف یاران مولا على(علیه السلام)، خنثى کننده طعنه دشمنان آن حضرت بود که امام را مخالف اصحاب پیامبر معرفى مى‌کردند.

او در جنگ صفین یکى از سرداران سپاه حضرت بود که با ایراد خطبه‌اى مفصل از اشتباهات عثمان پرده برداشت و جنایات اطرافیان و نزدیکان وى را افشا نمود و اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) را از تهمت‌هاى معاویه، مبنى بر دست داشتن در قتل عثمان، مبرا دانست.

این شیر دل کهنسال، پس از نبرد نمایان و دلاورانه، در اثر اصابت نیزه از کمینگاه دشمن، به زمین افتاد و خبیثى دیگر سرش را جدا کرد و نزد معاویه برد. بدین ترتیب پس از سال‌ها به دیدار محبوب خویش و رسول اکرم (صلی الله علیه و اله)، پیوست.

شهادت عمار بن یاسر در رکاب امیر مؤمنان (علیه السلام) تزلزلى در سپاه معاویه ایجاد کرد و آنان را دچار تردید و سر در گمى قرار داد؛ چرا که از حضرت ختمى مرتبت چنین روایت شده بود: «عمار را گروه سرکش و ستم پیشه خواهد کشت؛ در حالى که آنان را به حق دعوت مى‌کند.»(12)

حتى یکى از صحابه پیامبر به نام خزیمه بن ثابت معروف به «ذوالشهادتین» که تا قبل از شهادت عمار، در جنگ حاضر نشده بود، وارد نبرد شد و پس از جنگى نمایان به شهادت رسید.

جرثومه خدعه و نیرنگ، عمرو عاص، که سپاه را در حال متلاشى شدن مى‌دید، فریاد بر آورد: «آ‌رى! گروه ستم پیشه و سرکش، عمار را کشت! چه کسى جز على باعث مرگ عمار شد؛ آیا او نبود که این جنگ را به راه انداخته است؟!»

بدین ترتیب باردیگر کور ذهن‌هاى مسلمان‌نما فریفته دسیسه عمروعاص و معاویه شدند و جنگ را ادامه دادند.

عمار در جنگ صفین 91 سال داشت. امیر مؤمنان(علیه السلام) بر بالین غرق به خون این صحابه بزرگ حاضر شدند و فرمودند: «هر کس از شهادت عمار ناراحت نشود، از مسلمانى بهره‌اى ندارد». (13)

حضرت در حالى که اشعارى در بى وفایى دنیا و ناراحتى از فراق دوستان و یاران خود مى‌خواندند، فرمودند: « یکبار بهشت بر عمار کم است؛ بلکه بارها استحقاق آن را دارد و بر او واجب است». (14)

پیکر او را به همراه مرقال در کنار هم به خاک سپردند.

2- جنگ نهروان

بعد از اعلام نتیجه حکمین که به دنبال جنگ صفین اتفاق افتاد و در جریان آن ابوموسى اشعرى منافق، با نیرنگ عمرو عاص نتیجه را به نفع معاویه تمام کرد، آتش کینه خوارج شعله‌‌ورتر شد و گروه خود را در منطقه اى به نام « نهروان» جمع کردند و بر ضد امیرمؤمنان اعلام جنگ کردند.

حضرت علی(علیه السلام) تا قبل از این که آنان دست به شمشیر نبرده و جنایات بى شماری را انجام نداده بودند با آنان وارد نبرد نشدند؛ اما پس از آن ناگزیر به جنگ با آنان شتافتند. اما تلاش حضرت براى بازگرداندن خوارج ادامه داشت.

مولاى متقیان(علیه السلام) از میان یاران خود، کسانى که اهل سخن بودند و فن بیان داشتند مانند ابن عباس و صعصعه بن صوحان را براى ارشاد آنان فرستاد. به همه‌ آنها جز قاتلان ابن خباب و همسرش(15) امان دادند. در نتیجه از میان دوازده هزار نفر سپاه خوارج، هشت هزار نفر

هدایت شدند و از جنگ صرف نظر کردند؛‌ اما چهار هزار نفر عنود و سنگ‌دل که از دین برگشته بودند باقى ماندند و آغازگر جنگ شدند.

درنهم صفر سال 38 ه .ق. نبرد سنگین میان دو سپاه درگرفت؛ از سپاه حضرت کمتر از ده نفر شهید شدند و از خوارج کمتر از ده نفر زنده ماندند که حضرت قبل از جنگ این مطلب را فرموده بودند. بدین ترتیب فتنه‌اى که نزدیک بود نظام عدالت گستر اسلام و حکومت

علوى را با مشکل مواجه کند، ریشه کن شد.

البته پس مانده این فتنه شوم که از زبانه‌هاى آتش سقیفه بود، در نهایت باعث بزرگترین جنایت بشری شد و مولاى متقیان‌(علیه السلام) را به شهادت رسانید.(16)

چهاردهم صفر

شهادت « محمد بن ابى بکر » روز چهاردهم صفر سال 38 ه .ق.

محمد بن ابی بکر، یکی از یاران باوفای امیرمؤمنان (علیه السلام)در مصر به شهادت رسید. مادرش اسماء بنت عمیس، پس از ابوبکر با حضرت امیر(علیه السلام) ازدواج کرد. محمد در دامان پرمهر علوی تربیت یافت و از کودکى در خانه امیرمؤمنان علیه السلام پرورش یافت و مرام و منش على (علیه السلام) را به شایستگى آموخت.

او از اصحاب خاص مولاى متقیان علی (علیه السلام) بود و در حوادث گوناگون حیات آن حضرت در کنار ایشان چون فرزندى دلسوز و مریدى باوفا حضور داشت. به ویژه در جنگ جمل، در رکاب امیرمؤمنان (علیه السلام) بود و تلاش‌هاى بسیارى کرد تا خواهرش عایشه را از این فتنه بر حذر دارد؛ اما سودى نداشت.

نامه ‌نگارى‌هاى او براى معاویه مبنى بر حقانیت امیرمؤمنان على (علیه السلام) و دفاع از حضرت در کتاب‌های تاریخى موجود است که همه، حاکى از ارادت و معرفت او نسبت به خاندان نبوت(علیهم السلام) مى‌باشد.

محمد بن ابى بکر از سوى امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از این که «قیس» نتوانست امارت مصر را سامان بخشد به حکومت آن‌جا منصوب شد. همزمان معاویه نیز عمروعاص را به حکومت مصر منصوب کرد و او را به آن جا فرستاد.

محمد بن ابی بکر در تلاش براى سامان بخشیدن به اوضاع مصر بود؛ ولى دسیسه‌هاى عمروعاص از یک سو و اعتراض و شورش مردم که از جانب عمروعاص تحریک شده بودند از سوى دیگر، باعث شد تا این سردار رشید نتواند در برابر سپاه عمروعاص مقاومت کند و در

نتیجه شکست خورد.

محمد را در محلى به نام « کوم شریک» در حوالی مصر محاصره کردند و پس از دستگیرى، ناجوانمردانه در پوست حمارى کردند و آتش زدند.(17)

امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از شنیدن خبر شهادت دلخراش او به شدت محزون شدند و تأسف خوردند. بى تابى امیرمؤمنان(علیه السلام) در فراق او در خطبه 68 نهج‌البلاغه آمده است:

«‌ از زمانى که وارد این جنگ شدم (جنگ با معاویه) ‌براى هیچ کشته‌اى مثل محمد محزون نشدم؛ ‌همانا محمد فرزند همسرم و مانند اولاد من بود و با من به نیکویى رفتار مى‌کرد».(18)

هجدهم صفر

شهادت اویس قرنی

در هجدهم صفر سال 37 ه .ق. در جریان جنگ صفین اویس قرنی به شهادت رسید. وی از پارسایان نامى صدر اسلام و ملقب به سیدالتّابعین است و از اصحاب امیرمؤمنان (علیه السلام) مى‌باشد.

اویس در « قَرَن» که میقات اهل نجد و موضعى در یمن کنونى است به دنیا آمد؛ وى زمانى که خبر رسالت پیامبر اسلام را شنید به آیین اسلام درآمد. او یکبار براى دیدن جمال دل‌رباى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به مدینه آمد،‌اما چون پرستارى از مادر سالخورده‌اش را برعهده داشت، نمى‌توانست زیاد در مدینه بماند ؛ از طرفى مادرش اجازه

بیش از نیم روز توقف را به او نداده بود.‌ از قضا پیامبر نیز آن روز در مدینه حضور نداشتند. اویس براى حفظ حرمت کلام مادرش، ‌بدون این که موفق به زیارت پیامبر شود به یمن بازگشت.

رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) درباره او فرموده اند: «من از سوى یمن، ‌بوى خدا مى‌شنوم» و اویس را «نفس الرحمان» خطاب می‌کردند. در حدیثى درباره‌ اویس قرنى فرمودند: «چه قدر به تو اى اویس قرنى مشتاقم! آگاه باشید که هر که او را مى‌بیند، سلام مرا به او برساند».

از حضرت سؤال کردند: ‌اویس چه کسى است؟ ایشان در جواب فرمودند: «‌او کسى است که اگر از میان شما برود، ‌متوجه او نمى‌شوید و اگر در میان شما باشدبه او توجهى نمى‌کنید؛‌ اما اویس کسى است که به شفاعتش قوم « ربیعه» و « مضر»،‌ داخل بهشت مى‌شوند. به من ایمان آورد در حالى که مرا ندیده است و در راه جانشین من،

امیرمؤمنان على بن ابی طالب(علیه السلام) در جنگ صفین کشته خواهد شد.» (19)

آرى! محبت و معرفت نسبت به خاندان اهل بیت(علیهم السلام) و عشق و ایثار در راه آنان، او را به مقامى مى‌رساند که سرور کائنات حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و اله) به او مشتاق است و در رکاب شیرازه عالم هستى، امیر مؤمنان(علیه السلام)، به فیض شهادت نایل می شود.

سلام و درود خداوند بر او و تمامى پیروان راستین اهل بیت عصمت (علیهم السلام) باد.


 

 

پی‌نوشت‌ها:

1. تاریخ دمشق: ج 21، ص 375.

2. اسد الغابه: ج 2، ص 328.

3. منتهی الآمال: ص 162.

4. رجال کشی: ص 8 - بحارالانوار: ج 22، ص 394.

5. تاریخ دمشق: ج 6، ص 177.

6. سوره ی محمد: آیه ی 38.

7. مجمع البیان: ج 9، ص 164.

8. اختصاص: ص 5 - بحارالانوار: ج 22، ص 351.

9. تاریخ دمشق: ج 21، ص 375.

10. منتهی الآمال: باب اول، فصل دهم، ص 176.

11. احتیاج طبرسی: ج 1، ص 267.

12. الغدیر: ج 9، ص 21 - بحارالانوار: ج 22، ص 326.

13. انساب الاشراف: ص 219 - بحارالانوار: ج 33، ص 20.

14. منتهی الآمال: ص 178.

15. خوارج نهروان ابن خباب و همسر باردارش را به جرم علی دوستی کشتند و کودکش را از شکم مادر بیرون کشیده و بر سر نیزه زدند.

16. تتمه المنتهی: ص 50.

17. مرآه الجنان: یافعی: ج 1، ص 87.

18. نهج البلاغه: ترجمه ی شهیدی: خطبه 68.

19. بحارالانوار: ج 42، ص 155.






تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 1:18 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.