سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقیه لحظه‏ای از پدر جدا نمی‏شد، شریکِ غم‏ها و مصیبت‏های او بود و با دیگر یاران امام از درد تشنگی می‏سوخت. یکی از افراد سپاه یزید می‏گوید:
من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم کودکی از حرم امام حسین علیه‏السلام بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید، دامن آن حضرت را گرفت و گفت: ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه‏ام. این تقاضای جان سوز آن دختر تشنه کام و شیرین زبان، چون نمکی بر زخم‏های دل امام بود و او را منقلب کرد، بی‏اختیار اشک از چشمان اباعبداللّه‏ علیه‏السلام جاری گردید و با چشمی اشک بار فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناه‏گاه من است.» پس دست کودک را گرفت و او را به خیمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به میدان برگشت.





تاریخ : چهارشنبه 91/9/29 | 2:50 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.