
ورودسر برید? امام به خرابه،انگار تازه اول مصیبت است. رقیه خود رابه روی سرمی اندازدومثل مرغ پرکنده پیچ وتاب می خورد.می نشیند،برمی خیزد،دورسر می چرخد،به سرنگاه می کند،برسروصورت ودهان خودمی کوبد،خم می شود،زانو می زند؛سر رادرآغوش می کشد،می بوید،می بوسد......
خون سررا بادست وصورت ومژگان خودمی سترد وباخون خودکه ازدهان وگوشه لبها وصورت خودجاری شده درمی آمیزد،اشک می ریزد،ضجه می زند،صیحه می کشد،مویه می کند،روی می خراشد،گریه می کند،می خندد،تاولهای پایش رابه پدرنشان می دهد،شکوه می کند،دلداری می دهد،اعتراض می کند،تسلی می طلبدوخرابه راوجان همه خراباتیان رابه آتش می کشد.
بابا!چه کسی محاسن تورا خونین کرده است؟
بابا!چه کسی رگهای تورابریده است؟
بابا!چه کسی دراین کوچکی مرایتیم کرده است؟
بابا!چه کسی یتیم راپرستاری کندتابزرگ شود؟
بابا!این زنان بی پناه راچه کسی پناه دهد؟
بابا!این چشمهای گریان،این موهای پریشان،این غریبان وبی پناهان راچه کسی دستگیری کند؟
بابا!شبها وقت خواب،چه کسی برایم قرآن بخواند؟چه کسی بادستهایش موهایم راشانه کند؟
چه کسی بالبهایش اشکهایم رابروبد؟
چه کسی بابوسه هایش غصه هایم رابزداید؟
چه کسی سرم رابرزانویش بگذارد؟
چه کسی دلم راآرام کند؟