ابـومـخنف گوید: حر بن یزید پس از آن که دانست عمر سعد آهنگ جنگ دارد رو به او کرد و گفت: خـدا تـو را اصـلاح کـنـد، آیـا سـر جـنـگ بـا این مرد دارى ؟(1) گفت: آرى به خدا، پـیـکـارى کـه سـاده تـریـنـش افـتـادن سـرهـا و قـطـع دسـت هـاسـت! گـفـت: آیـا به هیچ کدام از پـیشنهادهایى که داد راضى نیستید؟ گفت: به خدا سوگند، اگر کار با من بود، مى پذیرفتم ولى چه کنم که امیرت رضایت نمى دهد!

در ایـن هـنـگـام، حـر هـمراه غلامش به نام قرة بن قیس، از مردم کناره گرفت؛ و رو به او کرد و گفت: اى قره، آیا امروز اسبت را آب داده اى؟ گفت: نه. حر گفت نمى خواهى که آبش ‍ بدهى؟ گفت: هم اینک مى روم و آبش مى دهم. غلام گوید: من از جایى که حر بود، دور شدم؛ و اگر مى گفت که آهنگ پیوستن به حسین (ع) را دارد با او مى رفتم.

حر اندک اندک خود را به حسین (ع) نزدیک ساخت . یکى از بستگانش به نام مهاجربن اوس به او گفت: پسر یزید، مى خواهى چه کنى؟ آیا قصد حمله دارى؟ وى که لرزه بر اندامش افتاده بود خـامـوش ماند. مهاجر گفت: اى پسر یزید، به خدا که رفتارت مشکوک است، به خدا، هرگز تو را چنین ندیده ام و اگر شجاع ترین مرد کوفه را از من سراغ بگیرند، تو را معرفى خواهم کرد این چه رفتارى است که از تو مى بینم؟

حر گفت: به خدا سوگند خود را میان بهشت و دوزخ مخیّر مى بینم؛ و به خدا سوگند که چیزى را جـز بـهـشت برنمى گزینم، گر چه پاره پاره و آتش زده شوم. سپس اسبش را هى زد و به حـسـیـن (ع) پـیـوست و گفت: جانم فدایت، اى فرزند پیامبر! من همان کسى ام که مانع بازگشت شـمـا شـدم و شـمـا را بـه ایـن راه کشاندم و در این مکان فرود آوردم. به خداى یگانه سوگند! هـرگـز گـمـان نـمـى کـردم این مردم پیشنهادهایتان را نپذیرند؛ و شما را در چنین وضعیتى قرار دهند. با خودم گفتم، چه اشکالى دارد، برخى از دستورهاى اینان را اجرا مى کنم تا نپندارند که از فرمانشان سر برتافته ام؛ و آنان نیز پیشنهادهاى حسین را خواهند پذیرفت. به خدا، اگر گمان مى کردم که از شما نمى پذیرند، سوى شما نمى آمدم. اینک آمده ام و از کرده پشیمانم؛ و بـه درگـاه خـداونـد توبه مى کنم و در راه شما از جان مى گذرم، تا در رکابتان کشته شوم. آیـا تـوبـه ام پـذیـرفـتـه اسـت؟ فـرمـود: آرى خـداوند توبه ات را مى پذیرد و گناهت را مى بخشد، نامت چیست؟ گفت: حر بن یزید. فرمود: تو حرى، چنان که مادر تو را حرّ نام نهاد. تو اِن شاءالله در دنیا و آخرت آزاده اى، فرود آى. گفت: سوار بودنم بیشتر به سود شماست تا پـیـاده شـدن. لخـتى سواره مى جنگم و البته فرجام کار من فرود آمدن است. فرمود: آن گونه که خود مى دانى رفتار کن، خدایت رحمت کند.

حـر پس از نصیحت لشکریان و بی فایده دیدن این اقدام، بـا صـداى بـلنـد فریاد زد: اى مردم کوفه مادر به عزایتان بنشیند! حسین را دعوت کـردیـد و وانـمود کردید که در رکاب او جانبازى مى کنید؛ و اینک او را از همه سو محاصره کرده ایـد و اجـازه نـمـى دهـیـد تـا بـه جـایـى امـن از سرزمین پهناور خدا برود! او هم اکنون اسیر دست شماست و قدرت تصمیم گیرى را از او گرفته اید. آب فرات را بر روى او و زن و فرزندش بـسـتـه ایـد: آبى که یهود و مجوس و نصرانى در خوردن آزادند و خوکان و سگ هاى عراق در آن شـنـا مـى کنند، ولى زن و فرزند حسین در کنار آن در آستانه مرگند. با خاندان محمد بد رفتار کـرده ایـد. من از خدا امید دارم که اگر از کار این روز و ساعتتان دست برندارید، در آن روزى که همه تشنه اند به شما آبى ننوشاند!

حـر پـس از اداى ایـن سـخـنان به وسیله نیروهاى دشمن تیر باران شد؛ و بازگشت و در برابر حسین (ع) ایستاد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.(2) در کجای عالم می توان، از چنین جلوه های زیبائی سراغ یافت، آنجائیکه عالمیان برای رسیدن به موقعیت های دنیائی دست و سر می شکنند، انگاه حر بن یزید ریاحی را می بینی که در بهترین موقعیت، سالاری سپاه و آینده ای که امثال عمر سعد و شمر ذی الجوشن فریفته آن شدند، بین انتخاب دنیا و آخرت، آخرت را بر می گزیند و هم? داشته هایش را در راه رضای مولایش و امام زمانش، ایثار می کند، حقا که مادرش، به حق وی را حر نامید، او که در یک انتخاب آگاهانه رهائی و آزادی از بند هواها و موقعیت های کذائی دنیا را برگزید و به ارزشی که لایقش بود دست یافت.






تاریخ : سه شنبه 91/8/23 | 6:33 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.