سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بُریر بن خُضَیْر به قصد جهاد با اهل عناد، بیرون دوید و او مردى پارسا و از جمله از زُهّاد و عُبّاد بود. پس یزیدبن مَعْقِل بدآیین ، براى مبارزه حرّ، از لشکر عمرسعد لعین ، بیرون آمد. پس از ملاقات ، هر دو اتفاق بر این کردند که مباهله نمایند بر این نیّت که هر یک از ایشان که بر باطل است به دست آنکه بر حق است کشته شود. با همین تصمیم با هم در آویختند و مشغول مقاتله گردیدند، آخر الامر آن ملعون به دست ((بُریر)) جان به مالک دوزخ بداد و ((بریر)) آن یزیدبن مَعْقِل پلید را به دَرَک فرستاد. باز آن مؤ من پاک دین مشغول مقاتله با آن قوم بد آیین گردید تا شربت شهادت نوشید. راوى گوید: و به جناح (یا ((حباب )) کلبى طالب نوشیدن جام شهادت گردید و به طرف میدان آمد و نیکو جلادتى نمود و مبالغه در جهاد و کوشش بسیار در جنگ با اهل عناد فرمود و زوجه و مادرش هر دو در کربلا با او بودند. پس از اداى شرایط جوانمردى و اظهار جلادت خویش ، از میدان نبرد به نزد ایشان شتافت و به مادر

خود گفت : آیا تو از من راضى شدى ؟ مادرش گفت : من از تو راضى نخواهم شد تا آنکه در حضور امام علیه السّلام کشته شوى .
زوجه اش نیز گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم مرا به عزاى خودت منشان . مادرش گفت : اى فرزندم ! به سخن او گوش مده و از راءى همسرت کناره جستن را اَوْلى بدان و به سوى میدان برگرد تا در حضور پسر دختر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله کشته شوى که در روز قیامت به شفاعت جدّ بزرگوار او برسى ؛ پس ((وهب )) رو به میدان بلا آورده و جنگ جانانه نمود تا آنکه دستهایش از بدن جدا گردید.
در این هنگام همسر او عمودى برداشت و به یارى ((وهب )) شتافت در حالى که مى گفت : پدر و مادرم فدایت باد! تو همچنان در حضور اهل بیت عصمت و طهارت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جنگ و جلادت نما. وهب برگشت تا او را به خیمه زنان برگرداند، همسرش گفت : برنمى گردم مگر آنکه با تو بمیرم ! حضرت سیّدالشهدا علیه السّلام به آن عفیفه ، فرمود: خدا تو را رحمت کناد و در عوض احسان تو به ما اهل بیت ، جزاى خیرت دهاد، برگرد.
پس آن زن اطاعت کرد و برگشت . وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پس از او، مُسْلم بن عَوْسَجه رحمه اللّه قدم به میدان مردى نهاد و مهیّا گردید که تا جان خود را نثار قدم فرزند سیّد اَبرار نماید. او با کمال جهد و مبالغه ، کوشش در جهاد با اهل عناد، فرمود و بر تحمّل سختى هاى بلا، صبر بى منتها نمود تا
آنکه از صدمه جراحات بر روى زمین افتاد و هنوزش رمقى در تن بود که امام مؤ تمن بر بالین آن مؤ من ممتحن ، پیاده قدم رنجه فرمود و حبیب بن مظاهر نیز در خدمت آن جناب بود. پس جناب ابى عبداللّه علیه السّلام به او فرمود: خداتو را رحمت کناد. آنگاه امام حسین علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود: ((فَمِنْهُمْ...))
(17) ؛ یعنى کسانى از مردمان هستند که مدت زندگانى را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختیار نمودند و بعضى دیگر در انتظارند و نعمتهاى الهى را تبدیل نکردند. حبیب بن مظاهر نزدیک مسلم بن عوسجه آمد گفت : اى مُسْلم بن عوسجه ! بر من دشوار است تو را به این حال بر روى زمین ببینم ؛ اى مسلم ! بشارت باد تو را به بهشت عنبر سرشت .
مسلم بن عوسجه در جواب او به آواز ضعیف گفت : خدا تو را بشارت دهاد به جنّت . حبیب گفت : اگر نه این بود که به یقین مى دانم من نیز به زودى به تو ملحق مى شوم ، البته دوست داشتم که وصیت خود را به من نمایى و آنچه که در نظرت مهم است وصیّت کنى . مسلم بن عوسجه گفت : وصیّت من به تو، خدمت به این بزرگوار است - و اشاره به سوى امام علیه السّلام نمود - که در حضورش جهاد کن تا کشته شوى . حبیب بن مظاهر گفت : دل خوش دار که به وسیله به جاآوردن این کار، چشمت را روشن خواهم نمود. در این لحظه روح پاک مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز کرد. سپس ‍ عمرو بن قرظه
(18) انصارى به قصد جانثارى از لشکرگاه شاه مظلومان با دل و جان ،

پس ((عمرو)) همچون شیرشکار در میان گروه نابکار، در افتاد و مشتاقانه همچو عاشقان بى باک ، مردانه و چالاک ، به امید ثواب روز جزاء و به قصد خدمتگذارى سلطان سماء، یک و تنها، خویش را به دریاى لشکر دشمن زد و جمعى از نیروهاى ابن زیاد غدار را به دار البوار فرستاد. آن بزرگوار گاهى با تیغ زبان ، زیان آن گروه بى ایمان را منع مى نمود و آنها را به نصایح مشفقانه موعظه مى فرمود و گاهى هم به کار جنگ مشغول بود و هیچ تیرى به جانب امام علیه السّلام پرتاب نمى شد مگر اینکه آن تیر را به دست خود مى گرفت و هیچ شمشیرى به سوى امام فرود نمى آورد مگر آکه به تن و جان خویش ‍ آن را مى خرید و تا جان در بدن داشت خود را سپر بلاگردان امام مظلومان سیدالشهداء وارد نگردید تا آنکه از کثرت جراحات ، ضعف بدن آن بزرگوار مستولى گردید. پس نگاه مشتاقانه اى به جانب امام حسین علیه السّلام نمود و عرضه داشت : یابن رسول الله ! آیا خدمت من قبول و وفاى به عهد خویش ، مقبول درگاه است ؟
امام حسین علیه السّلام به منطق صواب در جواب او، بلى فرمود و او را مژده به بهشت داد و فرمود: فرداى قیامت چون به سوى من شتابى ، و بدان که من نیز در دنبال تو روانم و به زودى به نزد شما مى آیم .

عمرو بن قرظه جنگ را ادامه داد تا اینکه شربت شهادت سرکشید و به سراى دیگر پرکشید. پس از او، ((جون )) مولاى ابوذر که غلامى سیاه بود شرفیاب حضور سیّدالشهدا گردید و اذن جهاد طلبید. آن حضرت فرمود: به هر جا که خواهى برو؛ زیرا تو با ما آمده اى براى طلب عافیت ، چون قدم در میدان جنگ نهادى حالا در راه ما خود را در آتش بلا میفکن . ((جون )) عرض ‍ نمود: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! من در زمان خوشى و هنگام آسایش ، کاسه لیس ‍ خوان نعمتت بودم اکنون که هنگام سختى و دشوارى است چگونه توانم شما را تنها گذاشته و بروم ؟! به خدا سوگند که رایحه من بد و حَسَبم پست و رنگم سیاه است ، اینکه بر من منّت گذار تا من نیز اهل بهشت شوم و رایحه ام نیکو و جسمم شریف و روى من هم سفید گردد. به خدا که هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنکه این خون سیاه خود را با خونهاى شما مخلوط نسازم . سپس همچون نهنگ خود را به دریاى لشکر زد و جنگ نمایان بود که تا به امتیاز خاص شهادت ممتاز و مرغ روحش به ذُرْوه اَعْلى پرواز نمود. راوى گوید: پس از آن ، عمروبن خالد صیداوى قصد جان باختن کرد و خواست که مردانه به میدان محاربه مبادرت نماید. پس به خدمت سیّدالشهداء آمد عرض نمود: یا اباعبداللّه ، جانم به فدایت باد! همّت بر آن گماشته ام که به اصحاب حضرتت ملحق گردم و مرا ناگوار است که زنده باشم و تو را تنها و بى کس ببینم یا آنکه در حضور اهل بیت ، شما را مقتول مشاهده نمایم .
حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام به او فرمود: قدم به میدان بِنِه که ما نیز پس از ساعتى دیگر، به شما ملحق خواهیم شد. پس آن مخلص پاک دین در مقابل لشکر کین ، آمد و جهاد نمود تا گوى شهادت ربود. رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. راوى گوید: حنظله بن اسعد شامى - رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ - در مقابل نور دیده رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و قرَّة العین بتول ، بایستاد و هر چه تیر و نیزه و شمشیر به سوى آن حضرت مى آمد، صورت و گردن خود را در مقابل باز مى داشت و آنها را به دل و جان در راه حسین علیه السّلام خریدار بود و به آواز بلند فریاد مى زد و آیات قرآن را تلاوت مى نمود:((... یا قَوْمِ إِنّى ...))
(19)
؛ اى قوم من ! بر شما مى ترسم از روزى همانند روزهاى امت هاى پیشین چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که بعد از ایشان بودند و کافر شدند، خداى تعالى عذاب بر شما نازل کند (همانطور که بر آنها نازل کرده بود) و خداى متعال اراده ظلم در حق بندگان خود ندارد؛ اى گروه ! مى ترسم بر شما از عذاب روز قیامت ، و آن روزى است که روى مى گردانید و فرار مى کنید اما بجز خداى تعالى پناهگاه و حفظ کننده اى براى خود نخواهید دید.)) اى مردم ! حسین را به شهادت نرسانید که خداى متعال شما را هلاک خواهد نمود و از رحمت خدا نومید خواهد شد آن کسى که به خدا افترا ببندد.
پس از موعظه ، ملتفت کعبه مراد و امام عِباد، گردید وعرض نمود: آیا وقت آن نشده که به سوى پروردگار خود رویم و به برادران خویش ملحق شویم ؟ سیّدالشهداء علیه السّلام در جواب آن یار با وفا، فرمود: بلى ، برو به سوى آنچه که از دنیا ومافیها براى تو بهتراست و به سوى سلطنت آخرت که هرگز آن را زوال و نابودى نباشد. پس حنظلة بن اسعد چون شیر شکار، قدم در مِضْمار کارزار نهاد و جنگ پهلوانان را پیشنهاد خاطره هاى سعادتمند خود ساخت و شکیبایى را بر ترسهاى بلا، شعار خویش نمود تا آنکه به دست فرقه اَشْقِیا به شهادت نائل آمد.






تاریخ : یکشنبه 91/9/26 | 5:53 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.