نمونه ای از استقامت عاشورایی
در واقعه عاشورا استقامت و ثبات قدم موج می زند؛ یکی از این صحنه ها زمانی است که امام حسین شب عاشورا بیعتش را از همه برداشت اما اصحاب با ماندن نهایت استقامت خویش را نشان دادند.
حسین (علیه السلام) شب هنگام یاران خود را جمع کرد، على بن الحسین (علیه السلام) گوید:
با آنکه بیمار بودم، نزدیک رفتم تا آنچه گوید بشنوم، شنیدم پدرم به اصحاب گفت:... [4]
« اما بعد من یارانى با وفاتر و بهتر از یارانم نمىشناسم، پس خداوند همه شما را به جاى من پاداش خیر دهد، همانا من گمان مىکنم که روز (وعده) ما با این دشمنان، فردا باشد، من به همه شما اجازه دادهام که از من رها شوید، مرا بر شما عهد و پیمانى نیست، این شب، شما را پوشانده است پس آن را به کار گیرید و هر کدام از شما دست مردى از اهل بیت مرا بگیرد- که خداوند همه شما را پاداش نیک دهد- سپس در مناطق و شهرهایتان متفرق شوید تا اینکه خداوند گشایشى پیش آورد که این قوم کسى جز مرا نمىطلبند و اگر مرا به دست آورند، از طلب دیگران، دست مىکشند»[5]
پاسخ اهل بیت امام حسین علیه السّلام
هنوز امام سخنانش را پایان نداده بود که برگزیدگان پاک از اهل بیتش، بپاخاستند و اعلام نمودند که آنان همان راهى را که او انتخاب کرده است، بر مىگزینند و در مسیرش، به دنبال او خواهند بود و جز شیوهاش را برنگزینند، آنان همگى با چشمانى اشکبار به سخن آمدند و گفتند: «چرا این کار را انجام دهیم؟ براى اینکه بعد از تو باقى بمانیم؟ خداوند آن روز را هرگز به ما نشان ندهد».
ابتدا برادرش ابو الفضل عباس این سخنان را آغاز کرد و جوانمردان پاک از فرزندان خاندان نبوت از او پیروى کردند.[6]
استقامت در کلام اصحاب:
«مسلم بن عوسجه» در حالى که اشکهایش بر صورتش روان بود، پیش آمد و خطاب به امام گفت: «آیا ما تو را رها کنیم، پس به چه چیزى از اداى حقت نزد خداوند عذر خواهى نماییم، به خدا قسم! از تو جدا نمىشوم تا نیزهام را در سینههایشان فرو برم و مادام که شمشیرم در دست من باشد، با آن ضربه مىزنم و اگر سلاحى به همراهم نمىبود، آنان را با سنگ مىزدم تا وقتى که همراه تو بمیرم».
«سعید بن عبد اللّه حنفى» به سخن آمد و وفادارى راستین خود را نسبت به امام اعلام نمود و گفت: «به خدا تو را رها نمىکنیم تا اینکه خداوند بداند که ما در وجود تو حرمت رسول او را حفظ کردهایم ... به خدا! اگر مىدانستم کشته شوم و زنده گردم و سپس سوزانده گردم و خاکسترم را برباد دهند و این کار، هفتاد بار در مورد من تکرار شود، از تو جدا نمىشدم تا اینکه در حمایت از تو جان دهم و چگونه این کار را نکنم در حالى که یک بار کشته شدن است و آنگاه کرامتى که هرگز پایانى براى آن نباشد»...
«زهیر بن قین» در همان خطى حرکت کرد که برادرانش اعلام نموده بودند.
همه یارانش یک نفس ، قریب به این مضمون پاسخ دادند و گفتند: بخدا از تو جدا نشویم (جان ما قربانت) با گلو و چهره و دست خود تو را نگهدارى کنیم و چون ما همه کشته شدیم وظیفه خود را انجام داده باشیم؛[7]
و در روز عاشورا همانگونه خود گفته بودند تا آخرین قطره خون از حریم رسول الله دفاع کردند و لحظه ای از راهی که برگزیدند پشیمان نشدند. باشد که ما هم در زندگی اینگونه باشیم و فشارهای دشمنان، ما را از ارزشهایی که حاصل خون شهیدانمان است غافل نکند.
پایان