امام، اسطوره ­ی هدایت­گری

امام حسین اسطوره هدایت گری

وقتی امام با حرّ مواج شدند. خطاب به او فرمودند: «مردم کوفه مرا خواسته­اند و من آمده ­ام تا جلو بدعت­ها را بگیرم». حرّ گفت: «من مأموریت دارم تا شما را این­جا نگه دارم». حضرت فرمودند: اگر می­خواهید من برگردم». «إنَّ أهلَ مِصرِکُم کُتِبُوا إلَیَّ أن أقدُمَ عَلَینَا فَأمَّا إذَا کَرِهتَنِی أنصَرَفتُ عَنکُم ».

سؤال این است که معنای این برگشتن چیست؟ امام چرا می­خواستند برگردند؟ آیا از هدف خود که «إِنَّمَا خَرَجْتُ‏ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی‏» صرف نظر کردند؟ آیا از امر به معروف و نهی از منکری که به عهده گرفته بودند، دست برداشتند؟ یا اینکه از رویارویی با لشکر حر شهادت را پیش­بینی می­کردند و در صدد رهایی از مهلکه­ی شهادت بودند؟ در حالی که امام قبلا فرموده بود: «مَنْ‏ کَانَ‏ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا؛... ای مردم هر کس که در راه ما آماده­ی بذل خون خود است و می­تواند از خون خود بگذرد و مهیای لقاء خداوند است یا ما بیاید که ما فردا عازم رفتن هستیم».

پس به راستی امام به کجا می­خواستند برگردند؟

جواب این است که ممکن بود حرکت امام به سوی کوفه، انگیزه­ی به ظاهر حقی را در برخی از کوفیان ایجاد کند که بخواهند در مقابل امام از کوفه و کوفیان به دفاع برخیزند. امام قصد داشتند که هیچ گونه حق و بهانه­ای برای دشمن باقی نماند. حکمت حسینی اقتضا دارد که هیچ عصبیّتی تحریک نشود و هیچ انگیزه­ای برای دشمن باقی نماند، مگر خباثت و بی­ایمانی. آن وقت است که فاصله­ی جبهه­ی حق از باطل به خوبی رخ می­نماید و دستگاه تبلیغاتی یزید هم شهادت امام و یارانش را به معنای دفاع از خود معرفی نمی­کرد. جبهه­ای که می­خواهد تاریخ بشریت را تغذیه کند باید در حقانیت، همچون آینه شفاف و پاک باشد، و جبهه­ی مقابلش باید به اندازه­ی همه­ی خباثت­های ورم کرده­ی نفس اماره، باطل باشد. حقانیت محض امام و حرکت حسینی اقتضا می­کند که حتی تا آخرین لحظات هم از نصیحت دشمن و هدایت­گری خود دست برندارد. امام قصد داشتند که اگر شده حتی یک نفر را هم از بین شعله­های فتنه و گمراهی نجات دهند تا معنای هدایت­گری، در سنّت ایمانی پایدار بماند. قصه­، تنها قصه­ی هدایت یکی دو نفر نیست، بلکه قصّه، قصّه­ی هدایت حسینی است که وسعت آن تمام پهنای تاریخ را در بر گرفته است.

خطبه­های امام در طول جنگ و مخصوصا خطبه­ی آن حضرت در صبح عاشورا هم به دلیل همین روحیه­ی هدایت­گری و تثبیت حقّانیت محض این جبهه در قلب تاریخ است. امام در صبح عاشورا خطاب به لشکریان «عمر سعد» چنین می­فرماید:

«مردم شتاب مکنید! سخن مرا بشنوید! من خیر شما را می­خواهم! من می­خواهم بگویم برای چه به سرزمین شما آمده­ام! اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید که درست می­گویم، این جنگ که هر لحظه ممکن است درگیرد از میان برخواهد خواست. اگر به سخن من گوش ندهید، اگر به راه انصاف نروید زیان آن دامنگیرتان خواهد شد. مردم می­دانید من کیستم؟ می­دانید پدر من کیست؟ آیا کشتن من بر شما رواست؟ آیا رواست حرمت مرا در هم شکنید؟ مگر من پسر دختر پیامبرشما نیستم؟ مگر پدر من وصی پیامبر و پسر عموی او و از نخستین مسلمانان نیست؟ آیا این حدیث را شنیده­اید که پیامبر درباره­ی من و برادرم فرمود: این دو فرزند من، دو سید جوانان اهل بهشت هستند؟ ... «هل یحل قتلی؛ آیا کشتن من بر شما حلال خواهد بود؟!». «به چه مجوز شرعی می­خواهید خون مرا بریزید؟»

افرادی که شب و روز عاشورا از سپاه «عمر سعد» جدا شدند و به یاران امام پیوستند، به خوبی می­دانستند که حضور در جبهه­ی حسین (علیه­السلام) سرآمدی جز شهادت ندارد. به راستی چرا آمدند؟! می­توانستند هزار و یک دلیل بر نیامدن خود بیابند. می­توانستند بگویند حضور ما در لشکر حسین فایده­ای ندارد. فردا در جبهه­ی حسین شرکت نمی­کنیم و بعدها در جنگ­های چریکی انتقام حسین را از آن­ها خواهیم گرفت. چرا جان خود را بیهوده از دست بدهیم؟! به راستی چرا آمدند؟ دلیلش این است که آن­ها حقانیت این جبهه را به وضوح دیدند و دیدند که هیچ جبهه­ای به اندازه­ی این جبهه شفّاف و به حق نیست و خواستند از این سفره­ی فوق استثنایی و ملکوتی محروم نگردند. آن­ها دیدند که کشته شدن در جبهه­ی حسینی یک کشته شدن معمولی نیست، و نباید از چنین کشته شدن بزرگی که همه­ی زندگی را به معنی می­رساند محروم گردند. آن­ها با شهادت خود به چنان مقامی دست پیدا کردند که در مردانگی و ایثار در قله­ی تمام شهدای عالم قرار گرفتند، و به جایی رسیدند که ائمه­ی معصومین (علیهم­السلام) بعد از سلام بر حسین (علیه­السلام) و اولاد حسین، به آن­ها نیز سلام می­دهند.






تاریخ : چهارشنبه 91/9/22 | 5:29 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.