هادی محمد زاده
هفتاد و دو لالة شهادت باور
شولای به خون خویش رنگین، در بر
رفتند به دنبال شهادت کانسان
طوفان نرسد به گرد آنها دیگر
***
ای کشتة عشق! کو علی اکبر تو؟
کو دست تو، کو پای تو و کو سر تو؟
انگار فرات دیگری جاری شد
از خون گلوی نازک اصغر تو
***
یک چند به عیش و نوش خود، سرکردید
صد لاله ز باغ عشق، پرپر کردید
چون شعلة آتش جهنم شدهاست
ظلمی که بر اولاد پیمبر کردید
***
در آن ربض حرمله خیز نومید
باران عطش به خیمهها میبارید
مولا پس از این بار نمیگردد وای!
از شیهة ذوالجناح باید فهمید
***
آن روز افق، اشک ز دیده میریخت
درد از دل زهرای شهیده میریخت
تا روز ازل، خشک نخواهد شد هان!
خونی که از آن سر بریده میریخت
***
عاشورا بود و آسمان شد کفنت
لبریز ز گلزخم ستاره بدنت
گیرم که سر تو را به نیزه کردند
زیر سم اسبها چه میکرد تنت!
***
هفتاد و دو آسمانی خونین بال
یاران عطش سرشت خورشید خصال
مهمان فرشتگان شدند و رفتند
آن شام فراق بود یا صبح وصال
***
مفهوم تو را مگر که فهمیده کسی؟
یا قدر تو را مگر که سنجیده کسی؟
خون میبارید از ابر ششماهه تو
بارانی از این دست کجا دیده کسی؟
