Click for larger version


با کاروان نیزه

بند اول

می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است

از لابه‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام

اوراق مقتلی که خبرها در او گم است

دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست

داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است

با تشنگان چشمه‌ی احلی‌من‌العسل

نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است

این سرخی غروب که همرنگ آتش است

توفان کربلاست که سرها در او گم است

یاقوت و دُر صیرفیان را رها کنید

اشک است جوهری که گهرها در او گم است

هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند

این است آن شبی که سحرها در او گم است

باران نیزه بود و سر شهسوارها

جز تشنگی نکرد علاج خمارها






تاریخ : یکشنبه 91/9/5 | 10:33 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.