زاده حیدر سر از جنگ باز نهاد تا‌ اندکی برآساید،

آن گاه نرینه‌نمایی از درندگان سنگی بدو افکند،


‌و خون از پیشانیش بیرون جست..


حسین خواست با گوشه ردایش راه بر خون ببندد،


که تیری سه شعبه و تیز از سوفار به سویش بر می‌آید..


تیر سه شعبه بر دل حسین فرو می‌نشیند..


بر دل کوه چنگ می‌زند..


پایان..فرجام درد..


و آغاز رهسپار شدن به سوی جهانی فرا دست..


حسین آه از نهاد بر می‌آورد:


-بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله..

سپس لابه‌کنان سرش را به آسمان بر می‌کشد:

-خدایا تو می‌دانی که آن‌ها مردی را می‌کشند


که بر روی زمین فرزند دختر پیامبری به جز او نیست!


تیر در آن کالبد ضعیف فرو می‌رود..


سراژدر گونه‌اش را از قفا بیرون می‌آورد..


و چشم
ه خون به شدت فوران می‌کند..

چشمه‌ای جوشان..


و به آوایی چون ترانه‌های آب‌گذرها در فصل باران..


حسین کف دستانش را از خونی عطرآگین پر می‌کند


و آن را بر پیشانی آسمان می‌پاشد و فریاد می‌زند:


-آسان کن آنچه را بر من فرود آمده.


این خواست خداست و خود می‌بیند..






تاریخ : یکشنبه 91/9/5 | 6:55 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.