ای برادر جان فدای دیده ی از غم ترت
می زند آتش مرا سوز وداع آخرت
می روی و می بری همراه خود جان از تنم
اندکی صبری نما رحمی به حال خواهرت
سایه ی سر، سیّد و تاج سرِ زینب(س)حسین(ع
همچو پروانه بگردم یا اخا دور سرت
بر کمر دستت گرفته ای و می دانم چرا
سخت و سنگین است غم هجر امیر لشگرت
نیم روزی شد سپید موی سر و رویت اخا
وای من کرده چه با تو داغ مرگ اکبرت(ع)
خون سرخ ، با هر نفس بیرون زند از زره ات
مانده بر پیشانیت زخم عدوی کافرت
با لبی عطشان و سوزان عزم میدان کرده ای
از یسار و از یمین صف بسته اند دور و برت
پادشاه بی سپاه ، تنهایی و بی یاوری
گر مرا رخصت دهی گردم برادر یاورت
مادر پهلو شکسته ام وصیّت کرده است
جای او بوسه زنم در کربلا بر حنجرت
واهمه دارم هنوزم از نگاه ساربان
ای کریم اِبنِ کریم همره مَبَر انگشترت
بعد تو با یک جهان دلواپسی و اضطرار
گر پدر خواهد چه گویم در جواب دخترت


حمید رضا گلرخی






تاریخ : پنج شنبه 91/9/2 | 10:29 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.