سید بن طاووس (ره) در کتاب الملهوف خود می نویسد:
هنگامى که حسین علیه السلام، شهادت جوانان و محبوبانش را دید، تصمیم گرفت که خود به میدان برود و ندا داد: «آیا مدافعى هست که از حرم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، دفاع کند؟ آیا یکتاپرستى هست که در باره ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسى هست که به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آیا یارى دهنده اى هست که به خاطر خدا، ما را یارى دهد؟»
پس صداى زنان، به ناله برخاست. امام علیه السلام، به جلوى درِ خیمه آمد و به زینب علیهاالسلام فرمود: «کودک خُردسالم را به من بده تا با او، خداحافظى کنم» .
او را گرفت و مى خواست او را ببوسد که حَرمَلة بن کاهِل ، تیرى به سوى او انداخت که در گلویش نشست و او را ذبح کرد .
امام علیه السلام به زینب علیهاالسلام فرمود: «او را بگیر !» سپس، کف دستانش را زیر خون [ گلوى او ]گرفت تا پُر شدند. خون را به سوى آسمان پاشید و فرمود: «آنچه بر من وارد مى شود، برایم آسان است؛ چون بر خدا پوشیده نیست و در پیش دید اوست» .
امام باقر علیه السلام [در باره آن خون] فرموده است: «از آن خون، یک قطره هم به زمین، باز نگشت.»(4)
درباره وب

جست وجو
ویژه مدیریت وب
لینک دوستان
برچسبها وب
تاریخ : پنج شنبه 91/9/2 | 12:35 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
آخرین مطالب
آی پی شما
ساعت
بینندگان عمومی
آرشیو مطالب
امکانات وب
بازدید امروز: 67
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1997894