قاسم آن نو باوه باغ حسن
گوهر شاداب دریاى محن

شیر مست جام لبریز بلا

تازه داماد شهید کربلا

سیزده ساله جوان نونهال

برده ماه چارده شب را به سال

قامتش شمشاد باغستان عشق

روش مرآت نگارستان عشق

در حیا فرزانه فرزند حسن

در شجاعت حیدرلشگر شکن

با زبان لابه نزد شاه شد

خواستار عزم قربانگاه شد

گفت شه کاى رشک بستان ارم

رو تو در باغ جوانى خوش به چم

همچو سرو از باغ غم آزاد باش

شاد زى و شاد بال و شاد باش

مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام

این بیابان سر به سر بند است و دام

الله‏ اى آهوى مشگین تتار

تیر بارانست دشت و کوهسار

بوى خون می آید از دامان دشت

نیست کس را زان امید بازگشت

چون تو را من دور دارم از کنار

اى مرا تو از برادر یادگار

کى روا باشد که این رعنا نهال

گردد از سم ستوران پایمال

کى روا باشد که این روى چو ورد

غلطد اندر خون به میدان نبرد

گفت قاسم کاى خدیو مستطاب

اى تو ملک عشق را مالک رقاب

گرچه خود من کودک نورسته ‏ام

لیک دست از کامرانى شسته ‏ام

من به مهد عاشقى پرورده ‏ام

خون به جاى شیر مادر خورده‏ ام

کرده در روز ولادت کام من

باز، با شهد شهادت مام من


گرچه در دور جوانى کام‏ها است
کام من رفتن به کام اژدها است

کام عاشق غرقه در خون گشتن است

سر به خاک کوى جانان هشتن است

ننگ باشد در طریق بندگى

بر غلامان بى شهنشه زندگى

زندگى را بى تو بر سرخاک باد

کامرانى را جگر صد چاک باد






تاریخ : چهارشنبه 91/9/1 | 1:52 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.