شادمانی، از جام لحظهها سرریز میشود.
فضا، غرق در ترس و شادی توأمان است.
آرامش، از دیوارهای غار بالا میرود؛ شکستن مرزهای خاکی و افلاکی. اینک، حضور فرشته بزرگ وحی بر درگاه غار!
ناگهان، صدایی دیر آشنا، لطیف چون حریر و ابریشم، محکم، به استواری صخرهها و کوهها؛
با لهجهای آسمانی؛ جبرئیل، بر آستان حرا، تو را میخواند: «بخوان، محمد...»
فرو ریختن دریایی از آرامش، از شانههای زمان، صدایت جاری میشود در هوای حوالی اقرأ....
صدایت را ذرات، شانه به شانه باد میبرند تا دوردست جهان.
صدای جبرئیل، سکوت غار را میآشوبد.
آیات، بر لبهایت به وجد میآیند. «اقرأ....» و رسالت آغاز میشود.
جهان در مقابل شکوهت، خاضعانه سر خم میکند.
از پیشانی بلندت، صبح طلوع میکند و نخستین روز عشق، آغاز میشود.
چقدر ردای نبوت بر قامت برافراشتهات برازنده است!
نامت را میشنوی از زبان پرنده؛ از دهان کوهها، جنگلها
نامت را میشنوی از دهان بادهای وزان که مدح تو را میگویند. وعده خدا تحقق یافت.
تو چون حقیقتی از کوه جاری میشوی تا انتظار دنیا را پایان ببخشی.
لب باز میکنی و عطر گل محمدی، عالم را لبریز میکند. تمام انبیا، در تو خلاصه شدهاند.
محمد هستی؛ اما تبر ابراهیم بتشکن بر دوش محمد هستی، اما هیبت و اقتدار موسی از شانههایت جاری است.
«محمد»، هستی؛ اما زهد «عیسی» در رفتارت مشهود است.
چراغهای هدایت در دستان تو چقدر روشن و نورانیاند! چون خورشیدی بر پیشانی حرا طلوع میکنی و جهان از امروز آغاز میشود؛ از آغاز رسالت تو. لبهای کویری حجاز، بوی بارانی حضورت را حس کرده که چشم از حرا برنمیدارد.
تقدیر جهان را به دستان تو سپردهاند. از این پس، شادی فراگیر میشود. میآیی تا دیگر حسرت نگاه هیچ دخترک بیگناهی در خاطره تاریخ، زنده به گور نشود. میآیی تا شعب ابیطالب، دلتنگیهایش را پای سفره صبوری تو بنشیند، تا خدا در ازدحام و همهمه «هبلها» و «عزی»ها فراموش نشود.
امروز، روز آغاز حیات طیبه انسان است. حجاز، هیجان آمدنت را زانو زده است.
کعبه، شوق نبوتت را به طواف آمده. ردای رسالتی ابدی، شانههای محمدیات را پوشانده است.
میآیی تا شبهای هیچ یتیمی، بیستاره نباشد.
تا تیرگی پوست بلالها، منطق برتری و زراندوزی امیهها نشود.
تقدیر جهان را به دستهای تو سپردهاند؛ به دستان مهربان تو که از منتها الیه رحمت پروردگار، جاری شدی بر زبان هستی؛ تا «رحمة للعالمین» باشی، تا آیین جاهلیت را مدفون کنی برای همیشه، در حافظه خاک هرگز نامت از دریچههای فراموشی عبور نخواهد کرد؛ وقتی تمام مأذنهها و گلدستهها هر روز نامت را با اقتدار و شکوه، فریاد میزنند.
از این پس دنیا، تنها در سایه اقرار به رسالت تو، سربلند خواهد زیست.