امام هادى(علیه السلام) از تبعید تا شهادت
دوران امامت امام هادى(علیهالسلام) بیش از 33 سال به طول انجامید که حدود سیزده سال آن را در مدینه سپرى کرد.
دراین مدت، گروههاى بسیارى از شهرهاى شیعه نشین ایران، عراق و مصر براى بهرهگیرى از محضر امام به سوى مدینه آمدند.1 امام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتى بین مردم یافت که دولتمردان عباسى، به شدت از این وضع احساس خطر مىکردند. براى نمونه، بُرَیحه عباسى2 در نامهاى به متوکل نوشت: «اگر تسلط بر حرمین شریفین را مىخواهى، علىبن محمد(علیهالسلام) را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فرا خوانده و عده بسیارى نیز دعوتش را پذیرفتهاند... .»3
عباسیان که هراس بسیارى از رهبرى شیعه و خطر حرکت شیعیان برضد خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه که کانون تجمع شیعیان شده بود، به این هدف دست یابند. بدین ترتیب، تبعید و مراقبت نظامى را که تجربه پیشین و موفق عباسیان به شمار مىرفت، دوباره در دستور کار قرار دادند.
تبعید امام هادى(علیهالسلام)
امام از مضمون نامه آگاهى یافته و در نامهاى به متوکل، وى را از دشمنىها و کینه توزى و دروغپردازى نویسنده آگاه ساخته بود. متوکل سیاستى مزدورانه و دو پهلو در پیش گرفت. او نخست نویسنده نامه را که از امام سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامهاى به امام بنویسد که در ظاهر، علاقه متوکل را نسبت به امام بیان مىکرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرا بود. همچنانکه یزداد، پزشک مسیحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگیزه متوکل را دریافته و گفته بود: «بنابر آنچه شنیدهام، هدف خلیفه از احضار محمد بن على(علیهالسلام) به سامرا این بوده که مبادا مردم به ویژه چهرههاى سرشناس به وى گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آنها خارج شود...».4
متوکل براى کاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامهاى محترمانه به ایشان نوشت.5 اما به راستى، نوشتن نامهاى با کلماتى محترمانه از کسى چون متوکل که از هیچ ستمى بر خاندان پیامبر و هر کسى که کوچکترین ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمىکند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است که این دشمنان خونخوار شیعه از امام داشتهاند. او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مىدهد و هم خود را «امیرالمؤمنین» مىخواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را براى خود محفوظ مىدارد. وى به امام مىفهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وى است. او مدام از تمجید مقام شامخ امام سخن به میان مىآورد، اما «یحیى بن هرثمه» را براى رکابدارى امام مىفرستد، ولى تاریخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر مىدهد.6 آن گونه که بیان خواهد شد، این رفتار به جلب خشونتآمیز و محتاط نظامى بیشتر شبیه است تا استقبالى رأفتانگیز.
واکنش مردم
وقتى یحیى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوکل و اجراى مقدمات تبعید نزد امام ایشان آمد. مردم جلوى خانه امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و شیون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونهاى که یحیى بن هرثمه مىگوید: «من تا آن روز چنین شیون و زارى اى ندیده بودم و هر چه سعى کردم آنها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که درباره او (امام هادى (علیهالسلام)) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فایدهاى نداشت. سپس خانه او را تفتیش کردم، ولى در آنجا چیزى جز قرآن، کتاب و چیزهایى مانند آن نیافتم... .»7
رخدادهاى بین راه
امام، در سال 243 ه . ق، از مدینه به سامرا تبعید شد.8 همان گونه که پیش بینى مىشد، یحیى بن هرثمه درابتداى این سفر از خود قاطعیت و سختگیرى بسیارى نشان داد. البته، در بین راه کرامتهایى از امام و حوادثى رخ داد که سبب علاقهمندى و تغییر رویه او شد. خود او مىگوید: «در بین راه دچار تشنگى شدیدى شدیم؛ به گونهاى که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسیدیم که درختها و نهرهاى بسیارى در آن بود. بدون آن که کسى را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکبهایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر مىتوانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از اینکه مقدارى از آنجا دور شدیم، متوجه شدیم که یکى از همراهان، کوزه نقرهاى خود را جا گذاشته است. فورى باز گشتیم، ولى وقتى به آنجا رسیدیم، چیزى جز بیابان خشک و بى آب و علف ندیدیم.
کوزه را یافته و به سوى کاروان برگشتیم، ولى با کسى هم از آنچه دیده بودیم، چیزى نگفتیم. هنگامى که خدمت امام رسیدیم، بى آنکه چیزى بگوید، با تبسمى فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافتهام».9 او کرامت دیگرى از امام مىبیند و شگفتىاش دوچندان مىشود. وى از آن لحظه تشیع را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت.10
گفتنى است که رفتار مهربانانه امام، سبب علاقهمندى یکى دیگر از فرماندهان بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتى امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبهرو شد، او همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.11 امام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مىکرد که در دیدارى، طرف مقابل تغییر رویه مىداد و به علاقهمندان ساحت پاک اهلبیت (علیهمالسلام) مبدّل مىگردید.
تبعیدگاه نظامى
هنگامى که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و براى تحقیر امام، ایشان را در محلى که «خان صعالیک» نام داشت، و محل تجمع گدایان و بینوایان بود، جاى دادند. «صالح بن سعید»، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! این ستمکاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلى که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جاى دادهاند». امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان مىکنى که این امر سبب پایین آمدن شأن من مىشود؟» سپس براى تسکین او که از دوستداران خاندان وحى بود و نیز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارک پرده را از جلوى چشمان او کنار زد و به او فرمود: «نگاه کن». صالح بن سعید مىگوید: «باغهایى زیبا و آراسته، نهرهایى جارى و درختانى سرسبز دیدم که عطرى دلنواز از آنها به مشام مىرسید و حور و غلمان بهشتى در آن دیده مىشد که بسیار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: «اى پسر سعید! ما هر جا باشیم، اینها از آن ماست. حال مىبینى که ما در خان صعالیک نیستیم.»12
امام را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانهاى که در یک اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوکل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بکنند تا بدین وسیله امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامى، ابتکار عمل را از امام سلب کند. «صقر بن ابى دلف» مىگوید: «هنگامى که خدمت امام رسیدم و وارد حجره ایشان شدم، او را یافتم، در حالى که بر حصیرى نشسته بود و پیش پایش قبرى کنده بودند. به او سلام کردم. ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس از من پرسید: براى چه آمدهاى؟ گفتم: سرورم! آمدهام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نیست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسیبى نمىرسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شکر!»13
کابوسهاى متوکل
امام در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بىگاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آن جا را بازرسى کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر مىگذاشتند و به هتاکى به ساحت مقدس امام مىپرداختند. در تاریخ آمده است که برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مىکرد و به بزم شراب خود فرا مىخواند.14
توطئه نافرجام
هربار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام طراحى مىکرد، با شکست سختى روبه رو مىشد. شکستها و تلاشهاى پى در پى و بىثمر متوکل به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد: «واى بر شما! کار ابنالرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم او جرعهاى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین گردد، نشد... .»15
ناکامى و شکست متوکل وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به «سعید حاجب» داد. «ابن اورمه» مىگوید: «نزد سعید حاجب رفتم و این در زمانى بود که متوکل، اباالحسن (علیهالسلام) را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببینى؟ گفتم: سبحان اللّه! خدا با چشم دیده نمىشود. گفت: منظورم همان کسى است که شما او را امام مىخوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست. وقتى بیرون آمد، داخل شو. هنگامى که پیک بیرون آمد، وارد اتاقى شدم که امام در آن زندانى بود. داخل شدم و دیدم که قبرى جلوى پاى امام کندهاند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: براى چه گریه مىکنى؟ گفتم: براى آنچه مىبینم. فرمود: براى این گریه نکن؛ زیرا آنها به خواستهشان نمىرسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا خون او و هوادارش را که دیدى، خواهد ریخت. به خدا سوگند، دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید.»16
همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مىدهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته انتظار امام را مىکشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند، متوکل از آنان پرسید: «چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟» پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، فراوانتر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونهاى دلهاى ما را آکند که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم.»17
به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.
قتل متوکل، پایانى کوتاه بر توطئه ها
متوکل در کمتر از دو دهه خلافت خود، چیزى جز بدرفتارى با شیعیان و قتل و خونریزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و کینهاى که به خاندان پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت. در شبى که او به قتل رسید، «عباده مخنّث»، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و امام على (علیهالسلام) را مسخره مىکرد و مىگفت: «این مرد طاس و شکم برآمده مىخواهد خلیفه مسلمانان شود.» متوکل شراب مىنوشید و قهقهه سر مىداد. «منتصر»، فرزند او که به امامان شیعه علاقهمند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. [عباده از ادامه کار منصرف شد، متوکل متوجه او گردید و از او علّت را جویا شد. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را باز گفت.] در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، تقلید او را مىکند و این مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مایه افتخار تو. اگر تو مىخواهى گوشت او را بخورى (غیبت و بدگویى او کنى)، بخور، ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند.»
متوکل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقهمندى به امام على(علیهالسلام) دستور داد تا آوازهخوانان درباره او و مادرش، شعر زنندهاى بخوانند. این بىحیایى و بىشرمى متوکل سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد.18 از این رو، به همراهى ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.19
جنایت دیوانه وار عباسیان
امام هادى(علیهالسلام) پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاستهاى کلى دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستاى اسلام زدایى، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مىگذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى(علیهالسلام) براى ایشان به ثمر رسید و وى به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» که در آب یا انار ریخته شده بود،20 مسموم شد. «ابو دعامه» مىگوید: «امام در بستر بیمارى بود و من براى عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عیادت من آمدى، برگردن من حقى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام مىآمدند. آن حضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند.»21
پرواز به سوى دوست
امام هادى(علیهالسلام)، در سوم رجب سال 254 ه . ق، به شهادت رسید.22 «احمد بن داود» مىگوید: «اموال بسیارى را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن مىبردم. هنگامى که رسیدم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامهاى از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مىبندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم، حسن(علیهالسلام) به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم... .»23
مراسم تشییع و خاک سپارى
بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب ستمدیده مردم را جریحهدار کرد. شهر یکپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست.در روز شهادت امام، جماعت بسیارى از بنى هاشم، بنى ابىطالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زارى سراسر خانه را آکنده بود.24 مردم به صورتهاى خود سیلى مىزدند و گونههاى خود را مىخراشیدند.25 بدن مطهر امام هادى(علیهالسلام) را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را دید، تصمیم گرفت براى عوام فریبى، بر بدن امام نماز بگزارد. از این رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمین گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى امام حسن عسکرى(علیهالسلام) پیش از تشییع بدن مطهر امام(علیهالسلام) به اتفاق شیعیان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در یکى از خانههایى که در آن زندانى بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدرى بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت براى امام حسن عسکرى(علیهالسلام) مشکل بود. در این هنگام، جوانى مرکبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه کردند.26 «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکان امام هادى(علیهالسلام) بود، نیز قصیدهاى در رثاى امام خود خواند.27
__________________________
1ـ ائمتنا، ج 2، ص 257.
2ـ نام او در الارشاد، ج 2، ص 435 عبداللّه بن محمد ضبط شده است.
3ـ بحارالانوار، ج 50، ص 209.
4ـ بحارالانوار، ج 50، ص 161.
5ـ الارشاد، ج 2، ص 436.
6ـ همان، ص 142.
7ـ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
8ـ الارشاد، ج 2، ص 438.
9ـ اثبات الوصیة، ص 197.
10ـ بحارالانوار، ج 50، ص 142.
11ـ تذکرة الخواص، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
12ـ الارشاد، ج 2، ص 438.
13ـ بحارالانوار، ج 50، ص 194.
14ـ همان، ص 211.
15ـ همان، ص 158.
16ـ همان، ص 195.
17ـ همان، ص 196.
18ـ الکامل فى التاریخ، ج 7، ص 55.
19ـ تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 522.
20ـ وفیات الائمه، ص 386.
21ـ بحارالانوار، ج 50، ص 239.
22ـ همان، ص 680.
23ـ وفیات الائمه (علیهمالسلام)، ص 385.
24ـ منتهى الآمال، ج 2، ص 684.
25ـ وفیات الائمه، ص 386.
26ـ منتهى الآمال، ج 2، ص 683.
27ـ همان.