سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بس که خونبار است چشم خامه‏ ام‏
بوى خون آید همى از نامه ‏ام‏

ترسمش خون باز بندد راه را
سوى شه نابرده عبدالله را

آن نخستین سبط را دوم سلیل‏
آخرین قربانى پور خلیل

قامتش سروى ولى نو خاسته
تیشه کین شاخ او پیراسته

خاک بار اى دست بر سر خامه ‏را
بو که بندد ره به خون این نامه ‏را

سر برد این قصه جانکاه را
تا رساند نزد مهر آن ماه را

دید چون گلدسته باغ حسن
شاه دین را غرق گرداب فتن‏

کوفیان گردش سپاه اندر سپاه‏
چون به دور قرص مه شام سیاه‏

تاخت سوى حربگه نالان و زار
همچو ذره سوى مهر تابدار

شه به میدان چشم خونین باز کرد
خواهر غمدیده را آواز کرد

که مهل اى خواهر مه روى من
کاید این کودک ز خیمه سوى من

ره به ساحل نیست زین دریاى خون
موج طوفان زا و کشتى سرنگون‏

بر نگردد ترسم این صید حرم
زین دیار از تیر باران ستم

گرک خونخوار است وادى سر به سر
دیده راحیل در راه پسر

دامنش بگرفت زینب با نیاز
گفت جانا زین سفر بر گرد باز

از غمت اى گلبن نورس مرا
دل مکن خون داغ قاسم بس مرا

چاه در راه است و صحرا پر خطر
یوسف از این دشت کنعان کن حذر

از صدف بارید آن در یتیم
عقد مرواریدتر بر روى سیم






تاریخ : سه شنبه 91/8/30 | 2:38 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()

زهیر بن قین بن قیس بن قین بجلى از مشهورترین و صمیمى ترین یاران امام حسین (ع) بود که در راه بازگشت از مکه به سوى موطن خویش کوفه به امام حسین (ع) پیوست نوشته اند که او عثمانى بود و چون هم زمان با کاروان حسینى مکه را ترک کرده بود ، براى آنکه با امام حسین (ع) روبه رو نشود ، همواره از امام و یارانش فاصله مى گرفت. ابومخنف از سدى به نقل از مردى از بنى فراز که با زهیر بن قین هنگام بازگشت او از مکه همراه بوده است ، آورده است که چون در یکى از منازل میان راه فرود آمدیم و با فاصله اى از امام حسین (ع) چادر زدیم ، ناگهان فرستاده اى از سوى حسین بن على بر زهیر وارد شد و به او گفت که اباعبدالله الحسین مرا فرستاده است تا تو را نزد او برم. زهیر در آغاز از رفتن به نزد حسین بن على امتناع داشت ، اما چون همسرش او را به اجابت دعوت پسر فاطمه تشویق کرد ، زهیر نیز عازم خیمه هاى امام حسین (ع) شد. کمى بعد زهیر نزد ما بازگشت ، اما با چهره و حالتى دگرگون شده. وى بى درنگ نزد همسر خویش رفت و خطاب به او گفت که تو اکنون آزادى. نزد خویشاوندانت برو که من آهنگ پیوستن به حسین را دارم. پس بى درنگ خیمه خویش را جمع کرد و به سوى امام حسین (ع) و یارانش رفت.






تاریخ : سه شنبه 91/8/30 | 2:35 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()


زهیر بن قین بجلی از هواداران عثمان بود و همزمان با امام حسین علیه السلام مراسم حج را به جا آورده بود و به کوفه باز می گشت.

جماعتی از قبیله بنی فزاره و بجیله چنین نقل کرده اند:
ما با زهیر بن قین از مکه باز می گشتیم و در راه همراه با حسین علیه السلام و همراهانش راه می پیمودیم. هرگاه حسین علیه السلام در محلی توقف می‌کرد، ما حرکت می کردیم و در جای دیگری توقف می‌کردیم، ولی در منزل‌گاه زَرود ناچار شدیم با کاروان امام توقف کنیم.
با زهیر نشسته بودیم و غذا می خوردیم که ناگهان فرستاده حسین علیه السلام وارد شد و سلام کرد و گفت:« ای زهیر بن قین! مرا ابا عبدالله بن الحسین به سوی تو فرستاده. به دیدارش برو.» ما همه دست از غذا کشیدیم و سکوت کردیم.






تاریخ : سه شنبه 91/8/30 | 2:34 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()

زهیر از شخصیتهاى برجسته کوفه بود.وى نخست از طرفداران عثمان بود. اما در بازگشت از زیارت خانه خدا، در میانه راه به کاروان حسین (ع ) برخورد نمود و با عنایت الهى از یاران آن حضرت گشت .
وى با همسرش با کاروان حسین (ع ) به کربلا آمد.
در شب عاشورا از جا برخواست و گفت : به خدا سوگند اگر هزار بار کشته شوم و زنده گردم هرگز از یارى حسین (ع ) و جوانانش دست بر نخواهم داشت .
او فرمانده جناح راست سپاه حسین (ع ) بود.
وى در روز عاشورا پس از اقامه نماز با امام حسین (ع )، به میدان نبرد رفته و به شهادت رسید.


ان شاء‌الله دوستان درمورد ماجرای پیوستن ایشان به سپاه آقا ابا عبدالله الحسین و نحوه شهادت ایشان مطالب کامل تری خواهند نوشت






تاریخ : سه شنبه 91/8/30 | 2:33 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()

سختى زخمها امام حسین(ع) را بر زمین نشانده بود و سپاهیان او را از هر سوى در میان گرفته بودند.
عبداللّه بن حسن که در آن زمان یازده سال بیشتر نداشت عموى خود را نگریست که دشمن او را از هر سوى در میان گرفته است . یاراى دیدن بیشتر این منظره را نداشت . بى اختیار به سوى عمو دوان شد.
عمّه اش زینب خواست عبدالله را بگیرد، امّا او از چنگ عمّه گریخت و خود را به عمو رساند.
در این هنگام بحربن کعب شمشیر را بلند کرد تا بر حسین فرود آورد. عبداللّه فریاد زد: اى ناپاک، آیا مى خواهى عمویم را بکشى؟
بحر ضربه خود را فرود آورد و عبداللّه دست خویش سپر کرد. شمشیر دست عبداللّه را
برید و دست به پوست آویزان ماند. یادگار امام مجتبى علیه السلام فریاد زد: یا عمّاه .
آنگاه خود را در دامن عمو انداخت. عمو او را به خود فشرد و فرمود: پسر برادر، بر آنچه بر تو نازل شده است صبر کن و اجر خود را از خداوند بخواه، که خداوند تو را به پدران پاکت ملحق کند.
در همین حال که عبدالله بر دامن عمو بود حرملة بن کاهل تیر به سوى او افکند و او را به شهادت رساند.






تاریخ : سه شنبه 91/8/30 | 2:30 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.